دولت جدید👑

86 36 10
                                    

لازم نبود در این منطقه کسی غیر از خودشان باشند و زندگی خیلی شیرین سپری می شد

هر از گاهی ممکن بود مشکلات جدید و آدم های جدید به آنها اضافه شود اما می ارزید!

-ییبو!!
-هوم؟!
-من یک گیتار پیدا کردمم!!
جان خیلی خوشحال بود و این برای ییبو کافی است!

-میخوای بزنم برات؟!
جان سر تکون داد و گیتار را به دست ییبو سپرد

می خوند و آهنگ می نواخت که تنها صورت درخشان جان را تماشا کند
-یکی دیگه!

می توانست تا خود صبح ادامه دهد اگر جان می خندید اما انگار روز های خوش دوام نداشتند!

-قایم شیددد!!
-چی شده؟!
یک نفر سریع وسط میدان ایستاد و طبل بزرگ را که برای مواقع خطر آنجا بود به صدا درآورد
-سرباز ها پیدامون کردند!

آن جمع از افراد متفاوت و قشرهای متنوع تشکیل شده پس نظراتشان هم به مراتب فرق دارد

-می جنگیم!!
-احمقی؟!...باید فرار کنیم!
-کجا میخوای فرار کنی؟!...از سنگر دفاع می کنیم!
-یک ضربه به سرت بخوره مردی پس فایده نداره!

یک جنگ داخلی اتفاق افتاد و نانگ قبل بالا رفتن خاک فریاد کشید

-هرکس میخواد بره هرکس میخواد بمونه!

عده ای از ترس سریع سمت جنگل و دشت های اطراف دویدن و بعضی در همان گوشه ها پنهان شدند

-جان...
-ییبو!..
ییبو به چشم های جان خیره شد تا بلکه جواب اورا بتواند بخواند
-با شماره ی سه هم زمان میگیم!

جان پیشنهاد داد و شمرد
-1...2...3!

-میجنگیم!
-میریم!
-واقعا میخوای بری ییبو؟!

ییبو آه بلندی کشید و سر پایین انداخت
-به خاطر منه نه؟!...من میتونم از خودم محافظت کنم!!..و ازت بزرگترم هستم بودی!

از قصد بودی رو محکم تلفظ کرد که اختلاف سنشان بهتر دیده شود و ییبو ناچار قبول کرد

-پس پشتم میمونی!
-باشه..
جان چشم چرخاند و یکی از داس های کنار دیوار را برداشت
-تو با چی می جنگی؟!
-با این میله...

-هییی!!
فنگ آنها را صدا زد و دورتر از بقیه کشاند
-اینها..
-آره تفنگه به خاطر نجاتم!

ییبو تفنگ هارا برداشت و یکی از آنها را به لئو که منتظر تصمیم آن دو نفر بود گرفت
-بلدی باهاش چیکار کنی؟!
-آره از نانگ گا یاد گرفتم!

از آمدن اسم اون پسر اخم کرد و به سر لئو ضربه زد
-گفتم زیاد دور و بر اون نگرد!
-ببخشید بابا!
-بابا؟!
-اره...پاپا گفت میتونم اینطور صداتون کنم!

از آن جایی که اون بابا بود پس یعنی جان لئو را پسر خوانده ی آنها می دانست
-اگه دوست ندارید...
-نه خوبه!!...پس باید حواسم بیشتر بهت باشه!

𝕎𝕖 𝕗𝕖𝕝𝕝 𝕚𝕟 𝕝𝕠𝕧𝕖 𝕓𝕪 𝕞𝕚𝕤𝕥𝕒𝕜𝕖❤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora