عروسی و جنگ❤

89 33 12
                                    

در کمال خوش شانسی هیچکس نمی توانست از جان سرپیچی کند و اگر خیالی به سرش می زد توسط او تنبیه می شد!

و هیچکس هم نمی توانست دعوا و شورشی راه بیاندازد چرا که ییبو از همه ی شان سر تر بود!

حکومت به ظاهر بی نقصی بود و پادشاهی با عدل و مهربان داشت!

سرباز های گروگان در ازای برادران هم نوع شان جا به جا شدند و دو گروه فقط با یک مذاکره ی ساده موضوع رو حل کردند!!

که البته به نفع جان و انسان های تکامل یافته بود!

و آره از این پس هیولایی وجود نداشت اونها نسل جدید بشر خود را نام می دادند و قرار است کل جهان شامل آنها شود!

-جان گا!!...الان تعدادمون برای دژ نزدیک کافیه! چرا حمله نمی کنیم؟!

جان از صندلی بلند شد و با دو انگشت به پیشونی پسرک زد

-درس نخوندی؟!...اگه حمله کنیم باید یک عده بمونن تا از اینجا دفاع کنند! و هنوز اونقدر زیاد نیستیم!

پسر ساکت شد و با گروهش به ادامه ی تمرین مشغول شدند

راهب پیری که برای کوه ها بود از این پس به جای عمو در گروه آنها فعالیت داشت!

-پدر جان!!..کاری که می کنیم درسته!؟
جان کنار پدر بر حصیر نشست و  افراد و برادران شادش را نگاه کرد

-این کار و خواسته ی خداست پس شک نداشته باش پسرم!

قبل حرف دیگری از جانب جان صدای چرخ ماشین اومد و او سریع به پیشوازشان رفت
-ییبو کو؟!

-من اینجام بائو!!
ییبو سریع از ماشین پیاده شد و جان را به آغوش کشید

-شبیه زوج های زمان جنگیم!...از همون لوس های عاشقش!

-نیستیم؟!
جان خندید و تایید کرد اما سریع فاصله گرفت

-من بوس میخوام!
-برای چی؟!
-نگاه چی پیدا کردم!

کیسه ی در دستش را باز کرد و پاکت های چیپس در درونش رخ نمایان کردند
-تو بهترینی بده من!
ییبو کیسه را بالا برد و لب هاش رو غنچه کرد
-بوسسس!
جان چشم چرخاند و بوسه ی سریعی گذاشت
-بده!

-کم بود!
جان دوباره روی ییبو خم شد و این بار گازی از لباش گرفت
-تو...

دستش که پایین آمد کیسه از دستش کشیده شد و جان به مراد دلش رسید
-چطور بدونشون دووم آوردم؟!

-با غذا=/...نبینم چیپس بخوری غذا نخوریا!
جان سر تکان داد و یکی از اون بسته هارا باز کرد
-پاپا!..منم میخوام!

-لئو تو چی آوردی؟!
-هیچی!!..پسرت یک دست و پا چلفتی بدردنخوره!

ییبو همونطور که چیپس می خورد کتکی هم از جان خورد و او سمت لئو رفت
-عیب نداره!..مهم اینه که سالم اومدی!
-بابا راست میگه من عملا بی استفاده ام!
-کم کم یاد میگیری بیا چیپس بخور!
دست دور شونه های لئو انداخت و باهم ییبو رو پشت سر گذاشتند

𝕎𝕖 𝕗𝕖𝕝𝕝 𝕚𝕟 𝕝𝕠𝕧𝕖 𝕓𝕪 𝕞𝕚𝕤𝕥𝕒𝕜𝕖❤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora