حسی مثل گناه...عذاب وجدان؟!

90 35 4
                                    

-ببین چی پیدا کردممم!!

با کنجکاوی به آشپزخانه رفت تا ببیند جان از چی انقدر ذوق زده است

-یک عالمه چیپسسس!! وتازه پاستیلم داری کلک!!

با لبخند درخشانی به دیوار تکیه داد و رفتار های کیوت عشقش را تماشا کرد

-میخوای لی لی؟!
لی لی کوچولو سر تکون داد و به بغل جان پرید و از گوشه ی چشم ییبو را برانداز کرد

-اون آقاعه نمیخواد بره؟!
مثلا در گوشی پرسید اما ییبو خیلی واضح ان زمزمه را شنید و پوکر شد
-من رفتم!

-بیا بگیر وانگگگ!!
بسته ی چیپس سمتش پرت شد و قبل باز کردنش چشمش به پسر روی مبل خونه اش افتاد
توی خودش جمع شده بود و در فکر بود

-لئووو!!
سر پسر بالا آمد و چیپس را گرفت
-ممنون آقا!

خود ییبو هم کنارش نشست و بطری اب روی میز را باز کرد

-زیاد بهش فکر نکن!
-به چی؟!
-به هیولا شدنت و زیاد باهاش حرف نزن!...اگه خواست باهات حرف بزنه فقط باهاش بی محلی کن..ممکنه بعضی اوقات صدای جیغ بشنوی یا چشم هات سیاهی بره و اون زمان باید به یکی فکر کنی!
-به کی؟!
-نمیدونم..مثلا خواهرت..!؟

پسر سر تکان داد و سوال خودش را پرسید
-اون هم به شما میگه بی عرضه اید؟!
-اوهوم روزی چندین بار!..بهش عادت کن!

-نمیتونم اون هردفعه صحنه ی مرگ پدر و مادرم رو بهم نشون میده!!.. بهم همیشه صحنه هایی رو نشون میده که میخوام ازشون فرار کنم...اون صحنه ها همه شون زشت و دیوونه کننده اند

ییبو به وقت هایی فکر کرد که آینده ی روشنش با جان را به جای کابوس می دید و اون هیولا می گفت که این آینده رو بهش میده!

-پس یعنی هیولای هرکس با اون یکی متفاوته؟!

-مثل یک جور وجدان میمونه یا یک ندا از درون...

ییبو به سمت پسر برگشت که این جمله اش را توضیح دهد و لئو هم معنی شان را فهمید و لبخند زنان شروع کرد

-مادرم همیشه می گفت اگه کارهای بدی بکنم وجدانم به درد میاد و شروع میکنه به ازار دادنم...تو خواب اذیتم میکنه یا تو بیداری هی کار بدم رو به یادم می ندازه!..واقعا هم اتفاق می افتاد و حالا هم انگار تو لول بالاتر سراغمون اومده و از خود بی خودمون میکنه...بدن مون رو بدست می گیره و مارو نابود میکنه!

-نه لئو تو قرار نیست نابود بشی!!...اگر این همون وجدانی باشه که بیدار شده ما راهی پیدا می کنیم که بخوابونیمش و اون نمیتونه مارو نابود کنه چون زندگی خودش هم وابسته به ماست!!...پس فکر کنم این یک هیولای درون نیست...اون یه آیتم اضافه برای انسان هاست!!

ییبو نیشخندی زد و از کنار لئو بلند شد

اگر این واقعا همون چیزی بود که فکرش را می کرد پس باید گناهانش اورا قوی کنند و گناهان گذشته اش هم اورا ساخته باشد

𝕎𝕖 𝕗𝕖𝕝𝕝 𝕚𝕟 𝕝𝕠𝕧𝕖 𝕓𝕪 𝕞𝕚𝕤𝕥𝕒𝕜𝕖❤Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora