Chapter five-more friendly

531 58 23
                                    

خب خب خب ! امروز چهارمين روزيه كه تو اين مدرسه هستم و كاملا از همه چيز راضيم . توى تستام هم قبول شدم . راستش خيلى داره بهم خوش مى گذره .
سه روزه كه به كلاساى مدرسم ميرم .يعنى شيمى ، تاريخ ، رياضى، زيست شناسي ، انگليسي ، فرانسوى ، روان شناسي ، تربيت بدنى ، هنر و فيزيك . امروز ، زيست شناسي ، تاريخ و انگليسي داريم . هر كدوم دو ساعت ! خدا بهم رحم كنه !! بعدش هم ميريم براى ناهار و بعدشم من ميرم براى اولين كلاس رقصم آماده ميشم . روزاي چهارشنبه ، دوشنبه و جمعه كلاس رقص دارم . روزاى پنج شنبه و دوشنبه كلاس آواز ، و سه شنبه ها ميرم آكادمى بى باك ها ! ولي همون يه روزش سه ساعته!!

الان ساعت ٨ صبحه و من ٤٠ دقيقه وقت دارم تا حاضر بشم . ليام هنوز خوابه و دهنش يكم بازه . به قيافه ى مسخرش خنديدم و با يونيفورم مدرسم كه سه روز پيش بهم دادن رفتم دست شويي . حاضر كه شدم ، برنامه ى كلاسي و نقشه ى مدرسه و كيفم رو برداشتم و رفتم بيرون از اتاق .

نقشه كار رو برام آسون تر مى كنه . رفتم تو سالن غذا خورى و يه ليوان شير با يه كروساينت (يه جور نون فرانسوى كه معمولا توش يا كرم و شكلاته يا توش چيزي نيست) و چند تا دونه توت فرنگى برداشتم و رفتم پيش لوسي و ابى كه داشتن برام دست تكون مى دادن نشستم . با هم حرف زديم تا اينكه زنگ خورد . دبيرستانى ها سه تا كلاس هستن . من تو كلاس دومى هستم يعنى بي . نقشه رو برداشتم و از بچه ها خداحافظى كردم و رفتم . اونا تو كلاس سي ان . رفتم سمت اولين كلاسم يعنى انگليسي . هنوز معلم نيومده بود . نشستم و كتابام رو در اوردم . يهو گوشيم زنگ خورد . مامانمه ! از پريروز تا حالا ١٢ بار زنگ زده بهم . يه بارم با اسكايپ تماس گرفت .

"سلام مامان"

"سلام عزيزم خوبى قربونت برم؟"

"خدا نكنه آره خوبم مرسي"

"مى خواستم زنگ بزنم حالتو بپرسم"

"مرسي ، مامان بعداً زنگ مى زنم معلممون اومد"

"باشه عزيزم ، مواظب خودت باش"

"باشه ، خدافظ"

"خدافظ"

معلم نيومده بود ولى واقعا اول صبحي حوصله ى حرف زدن با مامانم رو نداشتم . كتابم رو باز كردم تا فصل اول رو پيش خوانى كنم . چرا نمياد اين معلمه ؟
البته منم يكم زودتر اومدم . منو يه پسر ديگه اولين كسايي بوديم كه رسيديم سر كلاس . بچه ها كم كم اومدن و سر جاهاشون نشستن . سرمو با شنيدن صداى بلند خنديدن و افتادن بلند كردم . يه گروه از پسرا مثل وحشي ها ريختن تو كلاس و يكيشون افتاد رو زمين و غش غش خنديد . واسيا ببينم....اينا همون پسراي وان دايركشنن . ليام هم باهاشون اومد تو كلاس . تا منو ديد دست تكون داد و داد زد

"Ariana!!! I was looking for you , what's up?"
آريانا!!!داشتم دنبالت مى گشتم ، چه خبرا ؟

منم دست تكون دادم و گفتم

Once upon a timeWhere stories live. Discover now