chapter thirty two-self confidence

308 50 8
                                    

'i can't continue today ok?'

من نمی تونم امروز ادامه بدم باشه؟

در حالی که داشتم اشکمو پاک میکردم و گردنم رو میمالوندم به درک گفتم. برای امروز بسه...حرکات برام سنگینن و من نمیتونم خوب تمرین کنم و از این متنفرم که جلوی کسی گند بزنم. موقع تمرین هم درک وقتی میخواست منو خم کنه پایین، گردنم رو محکم گرفت و از شدت ضربه ای که به گردنم وارد شد تا نیم ساعت گرفته بود. درک پشتمو ماساژ داد و گفت

' c'mon you're killing it'

بیا داری میکشیش(اصطلاح به معنیه داری عالی پیش میری)

دوباره گردنم درد گرفت و من که رو زمین نشسته بودم، دراز کشیدم و حودم رو گوله کردم. درک اومد بالا سرم و پشت گردنم رو گرفت و آروم ماساژ داد.

' i'm sorry babe...you feeling better?'

ببخشید عزیزم...بهتری؟

سرمو آروم تکون دادم و پاشدم. بغلم کرد و برای بار هشتم معذرت خواهی کرد. گفتم اشکال نداره و بعد دستمو گرفت تا پاشم.

' we're done today, you were great. everythimg was ok but we gotta try more ok?'

ما امروز کارمون تموم شد، تو عالی بودی. همه چی اوکی بود فقط باید بیشتر تلاش کنیم باشه؟

'ok'

باشه

بعد خداحافظی کرد و گفت باید سریع بره پیش جولین(خواهرش) . منم موندم و آروم آروم کفش و جورابمو پوشیدم. امروز لباس استاندارد باله نپوشیده بودم چون در واقع باله نداشتم. پس نیم تنه ی سفید و ساق سیاه پوشیدم برای کلاس. چرا من نمیتونم از پسش بر بسام؟ این دفعه هم میخواد مثل همیشه بشه...جلوی همه گند بزنم یا یه حرکت و اشتباه برم.دوباره گریه کردم. خب من اینجوریم...هروقت از قبل بابت یه چیزی گریه کرده باشم،کوچک ترین تحریک باعث میشه دوباره گریم بگیره.اشکام رو پاک کردم با حولم. بعد پاشدم و کیفم رو انداختم رو دوشم. موبایلم رو چک کردم ببینم اس ام اس ای از هری نیومده، که صدای پا رو از دور شنیدم.سرمو اوردم بالا و دیدم هری داره میاد. هنوز لباس مدرسه تنشه و نشون میده کلاسشو از دست داده.بهش لبخن زدم و گفتم

' is she feeling better?'

حالش خوبه؟

با صدای بم گفت

'yes, um...she's good now. erm...thank you.she went home'

آره،اوم...الان خوبه. ام...مرسی.رفت خونه

سرمو تکون دادم و رفتم جلوترر تا اینکه بهم رسیدیم. دوباره ساکت شد به به جلوش نکاه کرد.چشاش قرمز شدن و پووف کشید تا اشکاش نریزن. یه دستمو بردم سمت گردنش و بعد تو موهاش. بعد پیشونیمو به پیشونیش چسبوندمو

' she'll be ok'

اون روبراه میشه

اشک چشاش بیشتر شد. منم همینطور. آه کشیدم و سفت بغلش کردم. ولی اون فقط دستشو آروم گذاشت پشتم.

Once upon a timeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang