{ داستان از نگاه آريانا }
چشام رو باز كردم . تو اتاق بودم . سرم تير ميكشه ! چرا من خوابيدم ؟ كم كم يادم اومد . خودم رو تو بالشم فشار دادم ولي ... بالشم ، استخون داره !
سرمو بلند كردم و صورت هرى رو ديدم . پريدم از بغلش كنار و با تعجب بهش نگاه كردم .
What the hell?
حالت صورت هرى جدي و نگران بود . بهم آروم گفت :
"You feeling better?"
بهترى؟هنوز متعجب بودم كه چرا تو بغلش بودم ، ولى يه جورايى خيلى خوب خوابيدم !
دستم رو رو سرم كشيدم و گفتم :"Yes , I'm better"
آره ، بهترم"Good"
خوبهبلاخره ازش پرسيدم و گفتم :
"How did I.."
من چه جورى ..."Oh , you ... You just slept on my chest and I , you know ? I slept"
اوه ، تو ... تو فقط رو سينم خوابيدى و من ، ميدونى ؟ خوابيدماحساس كردم خون بدنم جمع شد تو صورتم . سريع گفتم :
"I'm .. Sorry , I wasn't on my own"
من ...متاسفم ، من كنترل رو خودم نداشتم(دست خودم نبود)لبخند زد و گفت :
"You didn't have to blush"
تو لازم نبود سرخ بشيبيشتر سرخ شدم و لبخند زدم .با حالت جدى گفت :
"Smile , always smile"
لبخند بزن ، هميشه لبخند بزنلبخندم بيشتر شد و ياد اتفاقات امروز افتادم. ناخودآگاه چشام سوختن و اشك توشون جمع شد . سرم رو انداختم پايين و گفتم :
"Ok"
سرمو گرفت بالا و گفت :
"You got me wrong , smile"
تو منظورمو اشتباه گرفتى ، لبخند بزنبعد دهنشو تا جايى كه تونست باز كرد و لبخند زد . خنديدم و اشكام افتادن پايين . تا دستم رو سمت صورتم بردم تا اشكامونو پاك كنم هرى دستم رو زد كنار و گفت :
"Let yourself free , you can't keep them in yourself"
خودتو آزاد كن ، نمى تونى تو خودت نگه داريتو چشاش نگاه كردم . اون ، جدي بود . انگار به حرفش گوش دادم . چون اشكام ريختن . پامو تو خودم جمع كردم . شايد فكر كنيد اتفاق بزرگى نيوفتاده باشه . ولى وقتى ميبينين دو نفر بهتون حرفاى كثيف ميزنن و آمادن تا ... ميفهمين من چقد ترسيدم . اگه هرى و لويي نبودن ... دوباره لرزيدم . هرى دستشو گذاشت زير زانوم . پريدم ولى چيزى نگفتم . هرى مثل اونا نيست . اومد جلوتر و منو تو همون حالتى كه بودم بغل كرد . نه ، اون نبايد بفهمه من چقد سنگينم ! ولى چيزي بهش نگفتم . در اتاق رو باز كرد و رفتيم بيرون و در رو دوباره بست . ديگه گريه نكردم و دماغشو كشيدم بالا و پرسيدم :
VOUS LISEZ
Once upon a time
Fanfictionداستان انگليسي فارسى اى درمورد آریانا پهلوان، دختری هجده ساله است که به تازگی از ایران به انگلیس مهاجرت میکند. او در لندن در مدرسه ای شبانه روزی ثبت نام می کند و. در كنار اتفاقات گوناگون، با پسرى به نام هرى استايلز كه عضو يكى از گروه هاى موسيقى دبير...