Chapter fourteen-crazyness

354 55 5
                                    

{ داستان از نگاه آريانا }

چشام رو باز كردم . تو اتاق بودم . سرم تير ميكشه ! چرا من خوابيدم ؟ كم كم يادم اومد . خودم رو تو بالشم فشار دادم ولي ... بالشم ، استخون داره !

سرمو بلند كردم و صورت هرى رو ديدم . پريدم از بغلش كنار و با تعجب بهش نگاه كردم .

What the hell?

حالت صورت هرى جدي و نگران بود . بهم آروم گفت :

"You feeling better?"
بهترى؟

هنوز متعجب بودم كه چرا تو بغلش بودم ، ولى يه جورايى خيلى خوب خوابيدم !
دستم رو رو سرم كشيدم و گفتم :

"Yes , I'm better"
آره ، بهترم

"Good"
خوبه

بلاخره ازش پرسيدم و گفتم :

"How did I.."
من چه جورى ...

"Oh , you ... You just slept on my chest and I , you know ? I slept"
اوه ، تو ... تو فقط رو سينم خوابيدى و من ، ميدونى ؟ خوابيدم

احساس كردم خون بدنم جمع شد تو صورتم . سريع گفتم :

"I'm .. Sorry , I wasn't on my own"
من ...متاسفم ، من كنترل رو خودم نداشتم(دست خودم نبود)

لبخند زد و گفت :

"You didn't have to blush"
تو لازم نبود سرخ بشي

بيشتر سرخ شدم و لبخند زدم .با حالت جدى گفت :

"Smile , always smile"
لبخند بزن ، هميشه لبخند بزن

لبخندم بيشتر شد و ياد اتفاقات امروز افتادم. ناخودآگاه چشام سوختن و اشك توشون جمع شد . سرم رو انداختم پايين و گفتم :

"Ok"

سرمو گرفت بالا و گفت :

"You got me wrong , smile"
تو منظورمو اشتباه گرفتى ، لبخند بزن

بعد دهنشو تا جايى كه تونست باز كرد و لبخند زد . خنديدم و اشكام افتادن پايين . تا دستم رو سمت صورتم بردم تا اشكامونو پاك كنم هرى دستم رو زد كنار و گفت :

"Let yourself free , you can't keep them in yourself"
خودتو آزاد كن ، نمى تونى تو خودت نگه داري

تو چشاش نگاه كردم . اون ، جدي بود . انگار به حرفش گوش دادم . چون اشكام ريختن . پامو تو خودم جمع كردم . شايد فكر كنيد اتفاق بزرگى نيوفتاده باشه . ولى وقتى ميبينين دو نفر بهتون حرفاى كثيف ميزنن و آمادن تا ... ميفهمين من چقد ترسيدم . اگه هرى و لويي نبودن ... دوباره لرزيدم . هرى دستشو گذاشت زير زانوم . پريدم ولى چيزى نگفتم . هرى مثل اونا نيست . اومد جلوتر و منو تو همون حالتى كه بودم بغل كرد . نه ، اون نبايد بفهمه من چقد سنگينم ! ولى چيزي بهش نگفتم . در اتاق رو باز كرد و رفتيم بيرون و در رو دوباره بست . ديگه گريه نكردم و دماغشو كشيدم بالا و پرسيدم :

Once upon a timeOù les histoires vivent. Découvrez maintenant