chapter thirty four-boyfriend or not?

293 49 10
                                    

نمیتونم عکس بزاررررررررم:(

...............

"harry?you're in there?"

هرى؟تو اينجايي؟

هري رفت سمت در و داد زد كه اينجاست. يكم بعدش اومدن تو اتاق و فرحناز خودش رو پرت كرد تو بغلم.

"آريانا...ترسونديمون،خوبي؟"

"آره خوبم"

"you ok? fuck you scared us"

خوبي؟لعنتى ترسونديمون

زين گفت و من خنديدم

"sorry"

ببخشيد

ليام اومد بغلم كرد و گفت نگرانم شده بود. بعد فرحناز گفت

"i think niall has finished his nails"

فكر كنم نايل انگشتاشو تموم كرد

ياد نايل افتادم. سريع پرسيدم

"where is he?"

اون كجاست؟

"searching for you"

دنبالت ميگردن

"oh"

اوه

رفتم سمت درتا برم نايل رو پيدا كنم. يهو كل جمعيت تو كافه تريا دنبالن اومدن. گفتم

"hey i'm not a little kid"

هي من بچه كوچولو نيستم

هري گفت

"well i think all the accidents in the world are chasing you,so let us come with you"

خب من فكر مى كنم تمام حادثه هاي دنيا دنبالت ميكنن پس بزار باهات بيايم

"fiiiine"

باااااشه

بدم مياد كه فكر مى كنن بچم. خب فقط دو بار اين اتفاق برام افتاده. البته دو بار هم زياده! در رو باز كردم و دويدم سمت سالن. هرى دويد باهام و بازومو گرفت

"slow...down"

آروم...بگير

خنديدم و باهاش آروم راه رفتم. فرحناز اينا پشتمون داشتن راه ميرفتن. هري پووف كشيد و گفت

"you...scared us"

تو...ما رو ترسوندى

بعد آروم گفت

"scared me"

منو ترسوندي

لبخندم كمرنگ شد و گفتم

"i didn't meant to,he just...i didn't even know how it happened"

من كه منظورى نداشتم، اون فقط...من حتي نهفميدم چه جورى اتفاق افتاد

"ok, don't dust up"

باشه،دعوا نكن

"i'm not dusting up...you guys are acting like it's my fault that mike is a...is a..."

Once upon a timeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang