يكشنبه رو با تانيا و مامان بابام رفتيم بيرون و گشتيم . لندن شهر فوق العاده ايه . بعضى جاها كه حوصلم سر مى رفت تو گروه وايبرى كه ليام درست كرده و پسرا و من و سوفيا توشيم چت مى كرديم . اسم گروه
Fools club
هست !
----------------امروز به سختى از خواب بلند شدم و تو جام نشستم ! اينجا نميگم ديگه : وااااى مدرسه چون اينجا واقعا مدرسه خونه ى دومم هست . كه راستش خيلى هم باحاله !!!
پاشدم رفتم تو دستشويى . مسواك زدم و دست و صورتم رو شستم . تلفنم زنگ خورد و سريع دويدم تا خفش كنم . كيه كه ساعت ٧ صبح زنگ زده ؟؟
كى مى تونست باشه ؟ هرى !نكنه چيزي شده ؟
با نگرانى دكمه ى جواب رو فشار دادم و گفتم :"Harry ?"
"Hi , sorry I ... disturbed"
سلام ، ببخشيد ...مزاحم شدمشبيه ايرانى ها رفتار مى كنه ! چشام رو مالوندم و گفتم :
"I wasn't sleeping , is everything ok ?"
من نخوابيده بودم ، همه چى روبراهه ؟"Yes... Are you ok ?"
آره... تو حالت خوبه ؟اول صبح زنگ زده حالمو ميپرسه ! يه چيزى شده
"Yes"
بعد گفتم :
"Harry what happened ?"
هرى چيشده ؟"Not..nothing , I wanted to make sure if you're okay"
هي..هيچى ، مى خواستم مطمئن شم حالت خوبه"That's not all"
اين همش نيستبا صداى بم و گرفته گفت :
"I , I had a .. Nightmare"
من ، من يه كابوسي ديدماوه
"Do you want to talk about it?"
مى خواى درموردش حرف بزنى ؟"I don't know , I'm acting like a five years old child"
نمى دونم ، دارم شبيه يه بچه ى پنج ساله رفتار مى كنم"No , absolutely not ! Look , meet me in front of my room , ok ?"
نه ، معلومه كه نه ! ببين ، من جلوى اتاقم ببين(يعنى دم در اتاق آريانا قرار گذاشتن) ، باشه ؟"Ok"
"Um... I'm gonna get dressed so , bye"
اووم ، من ميرم لباسام رو عوض كنم پس ، خداحافظ"Bye"
تلفن رو قطع كردم . يعنى چه خوابي ديده كه اين موقع صبح زنگ زده ؟
با اين فكرا لباس پوشيدم و با كيفم رفتم پايين .
-------
بابام منو رسوند دم در مدرسه . باهاش خداحافظى كردم و از ماشين پياده شدم . هوا امروز خنكه و اين نشون ميده پاييز داره مياد . در ورودى مدرسه رو باز كردم و اولين چيزى يا بهتره بگم كسي كه ديدم هرى بود . روى پله ها جلوى در نشسته بود . تا منو ديد دست تكون داد . منم دست تكون دادم و رفتم سمتش . خميده نشسته بود . چرا اون حالش انقد بده ؟بلند شد و اومد جلوم وايستاد . چشاش قرمز و ورم كرده بودن . رنگ صورتش پريده بود . فكر نمى كنم فقط يه كابوس ديده باشه و به اين روز در اومده باشه . يه كلاه كپ گذاشته بود و از زيرش موهاى فرفريش معلوم بودن .
YOU ARE READING
Once upon a time
Fanfictionداستان انگليسي فارسى اى درمورد آریانا پهلوان، دختری هجده ساله است که به تازگی از ایران به انگلیس مهاجرت میکند. او در لندن در مدرسه ای شبانه روزی ثبت نام می کند و. در كنار اتفاقات گوناگون، با پسرى به نام هرى استايلز كه عضو يكى از گروه هاى موسيقى دبير...