Chapter fifty two-Happy

288 45 11
                                    

با هری رفتم پیش بچه ها نشستم. سوفیا و لیام و نایل هم اومده بودن ولی فرحناز نبود. سلام کردم بهشون و سوفیا پاشد بغلم کرد. چرا اینا انقد خوبن؟:) سوفیا تو گوشم داشت میگفت که ناراحت شد شنیده و دلداری میداد و از این جور چیزا که حس کردم یکی از پشت هردوتامون رو بغل کرد. سر طلاییش اومد پشت گردنم و فهمیدم نایله
'Nialler...
...نایلر
'I, impressed her, la lala lala'
تحت تاثیر قرارش دادم، لا لالا لالا
با ریتم گفت و من خنیدم. لیام اومد از سمت چپم مارو بغل کرد. بعد هری و لویی هم پیوستن به ما. خندیدم و سوفیا گفت
'Ugh...i'm dying in here'
آق...من دارم میمیرم این زیر
همه رفتن کنار و احساس کردم باد سرد وزید. آخه داشتم خفه میشدم اون زیر. سوفیا ازبغلم اومد بیرون و زبونش رو به معنی له شدم در اورد. خندیدم و رفتیم پیش بقیه وایستادیم. پرسیدم
'Where's farahnaz?'
فرحناز کوش؟
سوفیا چشمک زد و گفت
'Forgiving'
در حال بخشیدنه
'oww got it'
اووو گرفتم
در دفتر باز شد و همه ی نگاه هامون رفتن سمت بابام و آسینتا که اومدن بیرون هری اومد سمتم و با هم رفتیم جلو.
'What happened?'
چی شد؟
آسینتا درحالی که پووف میکشید و به نظر میرسید از مرحله ی سختی عبور کرده گفت
'Chris and Mike will be fired'
کریس و مایک اخراج میشن
بابام تائید کرد و گفت
'And that girl. Abby'
و اون دختره. ابی
چشام گرد شدن. یه جوری خیلی ساده میگن انگار یه چیز روزمرس! آسینتا با بابام خداحافظی کرد و بعد با ما و رفت. هری پرسید
'What will she do with her class?'
با کلاسش چیکار میکنه؟
بابام گفت
'We decided to put her in another singing group but, as she checked all the groups were full'
ما تصمیم گرفتیم بزاریمش تو یه گروه آواز دیگه ولی همشون پر بودن
هری آه کسید. منم همینطور. دهنشو باز کرد که حرف بزنه که بابام گفت
'Except your group'
به غیر از گروه تو
هری گفت
'My group? do you mean she's in our group? One direction?'
گروه من؟ منظورتون اینه اون تو گروه مائه؟ وان دایرکشن؟
من قبل از هری پرسیدم
'what?'
چی؟
بابام لبخند زد و گفت
'Yes, she's in your group'
آره، اون تو گروه توئه؟
من خندیدم و بابام رو بغل کردم و حدود 20 بار تشکر کردم. هری پرید بالا پایین و پشت سر هم میگفت آره. رفت به بقیه هم گفت. با پسرا اومدن از بابام تشکر کردن. بابام گفت
'Don't let me down'
رومو زمین ننداز
هری گفت
' I won't,sir. Thank you very much'
نمیکنم، آقا. خیلی ممنونم
بابام زد به شونه ی هری و بعد پیشونی منو بوسید و خداحافظی کرد. رفتم دنبالش تا دم در. .قتی که دیدم سوار ماشین شد و رفت برگشتم تو حیاط. هری هنوز داره بالا پایین میپره! باورم نمیشه! من از اولش هم که هری بهم پیشنهاد داد خیلی دوست داشتم باشم تو گروهشون،ولی خب شرایط اجازه نمیداد. اما الان، خیلی خوشحالم که شرایط جور شدن. رفتم سمت هری. هری یکم بهم نگاه کرد، بعد گفت
'New member! huh?'
عضو جدید،آره؟
'Oh yeah yeah yeah'
اوه آره آره آره
لیام اومد و بغلم کرد
'Welcomeeee'
خوش اومدیییییی
'Thank youuuu'
مرسیییییی
دوباره در دفتر باز شد و این دفعه ابی اومد بیرون. لبخندم از بین رفت. نمیخوام باهاش رو در رو شم. بدون توجه به ما پاشو کوبید به زمین و زیر لبش فحش داد. نگاهم دنبالش کرد. لویی اومد و گفت
'hey hey hey! congrats my little carrot'
هی هی هی مبارکه هویج کوچولوی من
خندیدم و گفتم
'We'll have so much fun'
میخوایم خوش بگذرونیم کلی
با هم های فایو کردیم. نایلم بغلم کرد و سوفیا بهم تبریک گفت.
'vas happenin?'
صدای زین اومد. برگشتم سمتش و دیدم دستای فرحناز تودستاش قفلن. خدارو شکر! گفتم
'Probably you're having a new band-mate'
شاید قراره یه همگروهی جدید داشته باشی
زین ابروهاش رو داد بالا و به پسرا نگاه کرد. نایل یهو داد زد
'Arianaaaaa'
زین خندید و گفت
'Oh my god! why didn't you tell me?'
اوه خدای من چرا بهم نگفتین
اومد سمتم و بغلم کرد.
'How fun it would be'
چه خوشی بگذره
سرمو با هیجان تکون دادم و بعد فرحناز رو بغل کردم. تو گوشش گفتم
"حل شد؟"
"چه جورم"
"ایول چه خوب! چیکار کرد؟"
"اوه هیچی! اولش که بهم گفت بیا حرف بزنیم لج کردم تا جایی که منو گذاشت رو شونه هاش و برد اتاق خودش تا حرف بزنیم"
خندیدم و گفتن
"بعید نبود"
رفتیم سمت سالن غذاخوری و نایل دوید اومد کنارم.گفت
' How can i ask her for a...kinda date in the school?'
چجوری تو مدرسه باهاش...یه جورایی قرار بزارم؟
به هری اشاره کردم و گفتم
'Master of dates'
آقای قرارها
خندید و رفت با هری حدود یه ساعت حرف زدن که به نتیجه رسیدن خودش بسته به شرایط انتخاب کنه! شاممون رو که خوردیم منو لیام از بقیه جدا شدیم و شب بخیر گفتیم و رفتیم سمت اتاقمون. تو راه پله ها لیام پووف کشید و گفت
'Long day'
روز طولانی ای بود
سرمو به شدت تکون دادم و گفتم
'Just the night was good, sort of'
فقط شبش خوب بود، تقریبا
لبخند زد و صداش رو عجیب غریب کرد گفت
'we gonna partyyyyy all night!'
کل شبو پارتی میگیریم
پیچیدیم تو راهرویی که اتاقمون بود. خندیدم و گفتم
'No thank you i really wanna sleep'
نه مرسی من واقعا میخوام بخوابم
در اتاق رو بار کردیم. یه باد سردی یهو وزید توش. لیام رفت پنجره رو بست. منم رفتم زیر پتو تا لباسامو عوض کنم. تموم که شد بعد لیام رفتم مسواک زدم. حالا نوبت خوابه ه ه ه ه ه! رفتم زیر پتوم.
'Good night'
شب بخیر
'Sweet dreams'
خوابای خوب ببینی
'You too'
تو هم همینطور
چشمامو بستم و از فرط خستگی خوابم برد.
---------
از خواب پریدم . جوری که نشستم صاف رو تختم. با چشای گرد به اطرافم نگاه کردم. هنوز تو مدرسه ام!! این دیگه چه خوابی بود؟
دستمو رو صورتم کشیدم تا خوابه یادم بره، ولی به جاش یه چیزه دیگه هم اضافه شد...اشک
میدونم...اشکم رسما لب مشکمه! ولی خوابم خیلی بد بود
معمولا خوابای بد به خاطر فکرایین که قبل خواب میکنیم یا تو ضمیر ناخودآگاهمونه. اما این...خیلی بی معنی ولی دردناک و تلخ بود. خواب دیدم...نایل، لباس سیاه تنش کرده و دم یه لبه وایستاده، بغلشم اسکارلته. اسکارلت لباسش خونیه. نمیتونم بدوئم سمتشون و حرف نمیتونم بزنم و این اذیتم میکه. اسکارلت میپره از لبه پایین و من نمیتونم جیغ بزنم. نایل هم بعدش میپره. ولی دوباره برمیگرده بالا. پشتم رو کردم دیدم تانیا داره با دوچرخش رو لبه ی یه ساختمون خرابه میره که لبه ی پرتگاهه. الان میتونم بدوئم؛ میئونم سمتش و میگم نرو از اونجا ولی...از مسیر خارج میشه و پرت میشه تو پرتگاه سیاه که من هیچی نمیدیدم.
رفتم آب رو به زور به خورد خودم دادم تا شاید آرومم کنه. ولی از شدت ضعف نشستم رو زمین و پاهام رو تو سینم جمع کردم و هق هق زدم. بلاخره اشکام تموم میشن و دوباره میخوابم، البته اگه بتونم! از جام بلند شدم. الان که نمیتونم یه تانیا زنگ بزنم. رفتم عکسشو چند بار بوسیدم. بعدشم در اتاق رو باز کردم و ازش اومدم بیرون. میدونم کارم بچگانس ولی دلم میخواد پیش یکی بخوابم. من از بپگیم هر وقت خوابای بد میدیم یا میرفتم پیش مامان بابام یا میرفتم پیش تانیا میخوابیدم. رفتم در اتاق هری اینا رو آروم باز کردم. هردوشون خواب بودن. وقتی نگاه کردم به تخت هری دیدم هری چسبیده به دیوار و خوابیده،پس برای منم جا هست. رفتم خیلی آروم پتو رو زدم کنار. میدونم لخت خوابیده ولی مهم نیست. به من چیکار داره؟ پتوشو که زدم کنار بوي عطر هری زد بیرون. رفتم زیر پتو و احساس آرامش کردم. خودمو یکم به پیشونی هری نزدیک کردم و اشکام رو پاک کردم. چشامو بستم ولی نخوابیدم. مگه اون كابوس میزاره من بخوابم؟
احساس کردم هری پرید. چشامو باز کردم دیدم با چشای گرد داره به من نگاه میکنه. فکر کردم نمیخواد مثلا...چه میدونم مثلا نمیخواد من الان اینجا باشم. خودشو کش و قص داد و گفت
'What are you doing here?'
اینجا چیکار میکنی؟
'I...had a nightmare'
من...من خواب دیدم
چشاش رو بست و سرشو تکون داد. خمیازه کشید و بعد دستشو دراز کرد و گذاشت رو کمرم. منو کشید سمت خودش طوری که سینه ی داغشو میتونستم حس کنم. آروم گفتم
'Thanks'
مرسی
'Hmmmm'
هممممم
اون یکی دستشم گذاشت زیر سرم در حالی چشماش بسته بودن. سرمو که تو این مدت سفت کرده بودم و نگه داشته بودم تکیه دادم به هری. جایی که بین گردن و سینش میشد که خیلی هم داغ بود. و بوی هری رو میداد. چشامو بستم و سعی کردم اون اتفاق رو از ذهنم دور کنم.
' Come back to me. That shit wasn't real'
برگرد به من. اون گوه واقعی نبود
آروم خندیدم و دیدم اون لبخند زد. چشامو بستم و یه دستمو گذاشتم رو سینش. تقریبا گردنش که البته مذب هم بودم. گفتم باشه و سرمو تو همون قسمتی که بهتون گفتم فرو کردم. چشام سنگین شده بودن که صدای خروپف چد اومد.
'Beethoven's symphony '
سمفونی بتون
دوباره خندیدم و اون فقط گفت هممممم.
-------
چشامو باز کردم و چند تا پلک زدم. اتاق هریه. من دیشب اومدم اتاق هری. چشام به چد افتاد که داره خروپف میکشه و یه پای پشمالوش افتاده بیرون. بعد سنگینی دستای هری رو رو خودم حس کردم که از پشت شکمم و سرم رو گرفته بودن. من که دیشب سرم تو گردنش بود! حتما چرخیدم.
'You're awake'
تو بیداری
هری با صدای بم و خوابالوشگفت. لبخند زدم و گفتم
'Good morning. Slept well?'
صبح بخیر. خوب خوابیدی؟
'hmmm yeah!'
همممم آره.
خودشو کش و قص داد و بعد سرشو گذاشت رو شونم. دلم میخواد الان قیافشو ببینم ولی پشتم بهشه. خندید و گفت
'You kick great'
تو خیلی خوب لگد میزنی
'what do you mean?'
یعنی چی؟
چیزی نگفت. آه نکنه منظورش اینه که تو خواب لگد میزنم؟ از تعجب یه صدایی از دهنم در اومد و هری خندید. گفتم
'Oh god did I just...oh I'm sorry"
اوه خدا من ديشب...اوه معذرت ميخوام
هري بلند تر خنديد و گفت
"Your legs really liked my private"
پاهات بخش خصوصي مو خيلي دوست داشتن
احساس ميكنم گوشه هام دارن آتيش ميگيرن! دستامو گذاشتم رو صورتم و گفتم
"Oh my god!!!!!"
اوه خداي من!!!
دستي كه رو شكم بود رو بيشتر به شكمم فشار داد و خنديد. گفتم
"I'm so sorry!"
من خيلي معذرت ميخوام
دستشو از رو شكمم برداشتم و چرخيدم سمتش. يكم فاصله گرفتم كه تو حلقش نباشم ولي نزديك بر پرت شم رو زمين. در حالي كه از خنده ريسه رفته بود دستامو گرفت و كشيد. خودم خندم گرفت. من يكم از صورتش فاصله داشتم پس يكم رفتم عقب تر. قيافشو نگاه كردم....موهاش وزِ وزن، دماغ و چشاش باد كردن و چشاش هم از خوابالويى قرمزن. بهش خنديدم .
"What?"
چيه؟
"Nothing,ugh...you're looking like crowns"
هيچي،آق...تو قيافت شبيه دلقكا شده
"Hey... I'm so hot"
هي...من خيلي هاتم
گفتم
"Yes. Especially last night"
بله. مخصوصا ديشب
هري چشاش گرد شد و لبخند شيطاني بهم زد. اوه اوه من چي گفتم؟؟؟صورتمو با دستام پوشوندم و با آه گفتم
"I'd better shut up"
بهتره خفه شم
"Ha ha ha. You naughty girl"
ها ها ها. تو دختر شيطون
"Oh what time is it?"
اوه ساعت چنده؟
هري چشماشو ماليد. أخم كدر تا با دقت به ساعت روى ديوار نگاه كنه. بعد گفت
"Eight"
هشت
"Wow!!"
واو!!
"Wow?!"
"Why we woke up too soon?"
چرا اينقد زود بيدار شديم؟
شونشو داد بالا و گفت
"You can sleep then"
مى تونى بخوابي پس
"No, let's talk"
نه، بيا حرف بزنيم
"About!?"
درمورد؟!
"Don't know. Anything but sleeping!"
نميدونم. هر كاري به جز خوابيدن
ههممممم گفت و پتو رو بيشتر رو خودش كشيد. نگاهم به بدنش افتاد. چرا اينا انقد كم موئن؟ اگه من موهام رو هيچ وقت نميزدم مطمئنم بيشتر از هري ميشدم الان! در همون حالت با چشماي بسته گفت
"Let's talk about my body"
بيا درمورد بدن من حرف بزنيم
چشام گرد شدن و لبامو گاز گرفتم.
"No thanks"
نه مرسي
ديدم نيشخند زد و گفت
"Uh... The one tells this that was not staring at my body a few seconds ago"
آه...اون كسي اينو ميگه كه چند ثانيه پيش به بدن من زل زنده بود
چشاشو باز كرد بنابر اين من عكس العمل هام رو كنترل كردم. پرسيدم
"Do you have a hidden eye?"
تو چشم مخفي داري؟
خنديد و گفت
"Wired, but I recognize it"
عجيبه، ولى من متوجه ميشم
"How?"
چطورى؟
"Well, one of my super powers"
خب، يكي از ابر قدرت هامه
"Good"
خوبه
بعد پاشدم نشستم. خودمو كش دادم و به چد نگاه كردم كه يكم دهنش باز بود. يه فكر باحال به سرم زد.
"Wanna take pics with chad??"
ميخواى با چد عكس بندازيم؟
--------
سلااااااام!!! چطورين؟ ميخواستم بگم اون داستانه كه گفتم ميخوام ترجمه كنم رو پست كردم. تو پروفايلت هست اگه ميخواين بخونين. معرفي هم بكنين كه مثل اين داستان رأي هاش زياد شه. همينطور كاور و اسم اون داستانى كه دارم به اينگيليسي مينويسم رو عوض كردم. شده:
"He's different"

مرسي و لايو يو آل😘😘

Once upon a timeTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang