chapter forty nine-Dust up

254 44 7
                                    

دهنم از تعجب باز مونده! وای خدا! دویدم رفتم از پله ها پایین. هری همین جور داره برای خودش بلند بلند میخونه

I feel wrong,
I'm so human and flawed,
I break down even though I'm still strong,
And time, will make fools of us all,
Builds us up, and then laughs when we fall.
از پنجره میتونم ببینمش. یه بولیز آستیم بلند شیری با شلوار کرم و ژاکت کرم پوشیده. رفتم در خونه رو باز کردم و اون دست از خوندن کشید. 

'hahaha! saw the signs?'

هاهاها! نشونه ها رو دیدی؟

خندیدم. الان دلم میخواد بغلش کنم ولی سرما خوردگی عزیز و لعنتیم اجازه نمیده. گفتم

'How did you come in here? i mean...you guys had the party'

چه جوری اومدی اینجا؟منظورم اینه که...شماها پارتی داشتین

'well, a little coordination helped'

خب،یکم هماهنگی کمک کرد

دماغم رو کشیدم بالا و گفتم

'Thank you. You don't know how happy i am'

مرسی. نمیدونی چقد خوشحالم

'She really thought she gonna stay in home for all night long. hah!' 

واقعا فکر کرد قراره کل شب رو خونه بمونه

کیان از پشتم گفت و من خندیدم. هری گفت

'Well thanks for not telling her'

مرسی که بهش نگفتی

کیان گفت خواهش میکنم و من گفتم

'Oh my mum, she doesn't know you're here and...

...اوه مامانم، نمیدونه تو اینجایی و 

' I'm not that stupid! Your family knows all about what's going on'

من اونقدا هم احمق نیستم. کل خانوادت درمورد اینکه چی میگذره میدونن

آره...اون موقعی که تانیا یه جمله ی نصفه درمورد هری گفت، بعد مامانم وسایل آریاش رو دم دست گذاشت. هری گفت

'So what you gonna do?'

پس چیکار میخوای بکنی؟

' I don't know, I'm having fun already'

نمیدونم، الانم داره بهم خوش میگذره

' What about going to haunted house together?'

چه طوره با هم بریم هانتد هاوس؟

صدای فرحناز اوم. برگشتم سمت صدا و دیدم چد، فرحناز، زین، لیام و سوفیا، لویی و نایل پشتمن با قیافه های عجیب غریب! جیغ زدم و بالا پایین پریدم! واای خدا وای خدا!

'oh my gooood'

اوه خدای مننننننننن

سوفیا خندید و گفت

'Happy b-day'

تولدت  مبارک

'Thank you guys...it meant a lot to me'

Once upon a timeWhere stories live. Discover now