thirty three-tragedy

289 46 8
                                    

¨'hiding from someone?'

از کسی قایم شدی؟

وای نه.وای نه. شیت شیت شیت.صدای کریسه،مطمئنم صدای خودشه. به راه رفتنم ادامه دادم و گفتم

'no'

نه

'oh babe i think you're still mad at me'

اوه عزیزم فکر کنم هنوز از دستم عصبانی هستی

'well you thought right'

خب درست فکر کردی

اومد جلوتر و حس میکردم که پشتمه. به راه رفتن ادامه دادم و برنگشتم. دنبالم اومد و گفت

'um ok, so...i can make it up for you'

اوم باشه،پس...میتونم برات جبران کنم

'no thanks...um, i gotta go'

نه مرسی...اوم،من باید برم

دستمو گرفت و من لرزیدم.

' i've missed you...let's talk'

دلم برات تنگ شده بود...بیا حرف بزنیم

'no'

نه

دویدم و دستمو از دستش کشیدم بیرون. پشتم آروم اومد سریع در اتاقم رو باز کردم و بعر از اینکه رسیدم توش در رو محکم بستم. سریع دوبار قفل کردم ومشستم رو تخت.لیام تو اتاق نیست. آریانا آروم...اون شاید کاریت نداشت...به هر حال. صدای خندشو شنیدم و گفت

'you'll regret it'

پشیمون میشی

چونم شروع به لرزیدن کرد و دستام عرق کردن. اون هیچ غلطی نمیکنه. اینجا مدرسس. اون هیچ کاری نمیکنه. به هری تکست دادم که دنبالم نیاد چون اگه کریس رو ببینه دوباره دعوا میکنه و من نمیخوام برای دومین بار امروز عصبانی بشه. لباسامو عوض کردمو موهامو برس زدم.هری بلاخره تکست داد

'why not?'

چرا نه؟

'i'm a little bit sleepy'

من یکم خواب آلوئم

'okay then, good night. love you'

باشه پس،شب بخیر.دوست دارم

'love you'

دوست دارم

تصمیم گرفتم واقعا بخوابم. لیام مطمئنن کلید برده چون کلیدش رو میز نیست. بهتر از اینه که با کریس در بیوفتم. حوصله ی لباس عوض کردن ندارم پس همون جوری سرمو گذاشتم رو بالش و خوابم برد.

............................................................................

چشامو باز کردم . پاشدم یکم آب بخورم چون دارم میمیرم از تشنگی. چراغا هموز روشنه و لیام تو اتاق نیست. یادم افتاد تو اتاق آبمون تموم شده و من یادم رفت برم از آسینتا بگیرم.خواب آلود به ساعت نگاه کردم. نه شده! من موقعی که اومدم ساعت 8 بود پس تا الان کریس رفته. آروم قفل اتاق رو باز کردم و به بیرون نگاه کردم. کسی نبود. رفتم بیرون و در رو پشتم بستم. به سمت پله ها رفتم و رفتم ازشون پایین. میشه گفت الان همه پاینن چون وقت شامه.تصمیم گرفتم حالا که بیدار شدم برم پیش بچه ها. رفتم تو حیاط و به سمت سالن حرکت کردم. و به به...دیدم کریس با چند تا از دوستاش دقیقا جلوی در سالنن. ای تف به شانس گند من. ولی رفتم سمت سالن. من به اونا کاری ندارم و اونا هم به ما کاری ندارن. آره...من به اونا ماری ندارم و اونا هم به من کاری ندارن.رفتم از بغلشون رد شدم و یکی از توشون داد زد

Once upon a timeWhere stories live. Discover now