{ داستان از نگاه آريانا }
به فرحناز كمك كردم تا وسايلش رو ببره به اتاق جديدش . تو راهرو اونم مثل من گيج شده بود .
"اينجا خيلى بزرگه ، و گيج كننده"
خنديدم و گفتم :
"مى دونم !! منم روز اول مشكل تورو داشتم ولى بعد زود ياد گرفتم . به لطف ليام"
"اووه و ليام كيه؟"
"هم اتاقيم"
چشاش گرد شد، گفت :
"تو هم اتاقيت پسره ؟ مگه ميشه ؟"
"آره مثل اينكه"
"وااى دختر كاشكى منم شانس تورو داشته باشم"
هنوز مثل قبلاناس ! مؤدب ولى در حين حال شيطون!
در اتاقش رو باز كرد و وارد شد . اتاقش مثل اتاق ماست . اونور اتاق وسايل مرتب و تميز دخترونه ى سفيد بود .
يه دختره داشت مشق مى نوشت . برگشت و به ما نگاه كرد ."Um.. Hi ?"
اووم... سلام؟"Hiii , I'm Farahnaz , um... It's , nice to meet you"
سلاام ، من فرحنازم ، اووم...خيلى ، خوش حالم از ديدنتدختره بهش لبخند زد و بغلش كرد . بعد بهش گفتم :
"And I'm Ariana"
منم آريانام"Oh hi , I'm Eleanor !! It was really nice to see you two"
اوه سلام ، من الينورم !! خيلى از آشنايي باهاتون خوش حال شدمبعد رفت تا بقيه ى مشقاشو بنويسم ، اون خيلى صورت بامزه اى داره .
به فرحناز كمك كردم كه لباساشو تا كنه تو كمدش ، چون مطمئنم اگه من نبودم مچاله مى كرد .!
-----------------------
رفتيم كافه تريا ، مثل هميشه شلوغ نبود . بهش مجسمه هايى رو كه با سوفيا اون دفعه عكس گرفتيم رو نشون دادم ."واو اينجا باحال تر از چيزيه كه فكرشو مى كردم ."
"تازه كجاشو ديدى !؟"
بعد ادامه دادم:
"من تو يه هفته كلى دوست پيدا كردم . اينجا احساس تنهايي نمى كنى"
"چه باحال ، دوستات كين ؟"
"يه گروه پسر و يه دختر باحال"
"ليام هم جزء اون پسراست ؟ "
"آره .. الان فكر نكم باشن ولى دوشنبه بهت معرفيشون مى كنم"
سرشو تكون داد و رفتيم دو تا نسكافه گرفتيم .
آسينتا با خوش رويى ليوانامون رو بهمون داد و بعد به فرحناز گفت :
"What a beautiful lady , welcome dear"
چه خانم زيباييه ، خوش اومدي عزيزم"Thank you very much"
خيلى ممنونمبعد رفتيم و من داد زدم
"Thanks Asinta "
مرسى آسينتا
KAMU SEDANG MEMBACA
Once upon a time
Fiksi Penggemarداستان انگليسي فارسى اى درمورد آریانا پهلوان، دختری هجده ساله است که به تازگی از ایران به انگلیس مهاجرت میکند. او در لندن در مدرسه ای شبانه روزی ثبت نام می کند و. در كنار اتفاقات گوناگون، با پسرى به نام هرى استايلز كه عضو يكى از گروه هاى موسيقى دبير...