ديشب منو ليام و هرى كلى تمرين كرديم براى امروز . راستش واقعا بايد باهاش تمرين مى كردم ! اون ، خوبه . ولى انگار خجالتيه و يه جاهايي چرت و پرت ميگه . امروز زنگ صبونه اولين موقعيت رو برنامه ريزى كرديم . احساس مى كنم كاراگاه شدم ^__^
*فلش بك شب قبل*
"Ok let's start , don't forget the rules I told you , first , be yourself , second , focus on what you're saying"
خب ، بيا شروع كنيم ، قانونا رو يادت نره ، اول اينكه بايد خودت باشى و دوم اينكه رو حرفى كه مى زنى تمركز كنليام سرشو تكون داد . انگار مضطربه . هرى هم متوجه شد و به شوخى گفت :
"Don't worry man , it's just me , not Soph !"
نگران نباش مرد ، اين فقط منم ، نه سوف (مخفف سوفيا)ليام آروم خنديد و صاف نشست . هرى قراره اداى سوفيا رو در بياره و ليام جوابشو بده . كس ديگه اى نبود كه حوصلشو داشته باشه . هرى صداشو صاف كرد و بعد با صداى نازك گفت :
"let's start apple pies"
بيايم شروع كنيم گوگوليااميدوارم بتونم خودمو در حين مكالمه ى اينا كنترل كنم . صداى بم هرى وقتى تبديل به صداى نازك ميشه واقعا خنده دار ميشه .
ليام قراره بره دم جايى كه صبونه برميداريم و با سوفيا شروع به حرف زدن كنه . ميز تحرير اتاق رو مكان قرار داديم و هرى كه الان سوفياست رفت جلوى ميز و وانمود كرد داره غذا ميكشه . ليام هم يكم صبر كرد و بعد رفت بغل هرى وايستاد . وااااى دارم از خنده ميتركم . ليام گفت :
"How are you doing ?"
در چه حالى ؟هرى موهاى فرشو تكون داد و گفت :
"Good thanks"
خوبم مرسيبعد خجالت كشيد و دوباره به ميز نگاه كرد . ديگه داره زيادى شلوغش مى كنه .
"Harry , don't exaggerate"
هرى ، مبالغه نكن (كلمه ى بهتر براى ترجمه نبود-_-)سرشو تكون داد و دوباره شروع كردن به حرف زدن .
*پايان فلش بك*
لباسامو تو دست شويى پوشيدم و بعد با هرى و ليام اومديم كه بريم تو سالن .
در سالن كه باز شد هر سه تامون دنبال سوفيا مى گشتيم .
"I found it , over there"
پيداش كردم ، اونجاهرى اينو داد زد . انقد بلند كه كسايي كه پشت ميز جلوى در نشسته بودن به ما خيره شدن . من گفتم :
"I'll seat next to her and whenever I texted you should get ready"
من بغلش ميشينم و هروقت بهت اس ام اس دادم بايد آماده شيليام مثل هميشه سرشو تكون داد و رفتن پشت ميز شون نشستن . با بقيه ى پسرا دست تكون دادم و رفتم پيش سوفيا . داشت كتاب مى خوند .
"Morning"
صبح بخيرلبخند زدم و بهش گفتم . اونم لبخند زد و اشاره كرد كه بشينم .
KAMU SEDANG MEMBACA
Once upon a time
Fiksi Penggemarداستان انگليسي فارسى اى درمورد آریانا پهلوان، دختری هجده ساله است که به تازگی از ایران به انگلیس مهاجرت میکند. او در لندن در مدرسه ای شبانه روزی ثبت نام می کند و. در كنار اتفاقات گوناگون، با پسرى به نام هرى استايلز كه عضو يكى از گروه هاى موسيقى دبير...