chapter forty one-unfold

346 47 11
                                    

چشامو باز کردم و سریع از جام پریدم بیرون. دیشب کیان زنگ زد و کلی معذرت خواهی کرد که نتونست بیاد پیشمون. البته بیچاره خودش رفته بود بردفورد چون باید یه سری کارا رو برای اقامتش انجام میداد و من نمیدونم چرا رفت بردفورد؟ گفت امروز با بابام میاد دنبال ما دخترا تا بریم ملاقات لیام. ساعت 7. زمان خوبیه چون تا اون موقع ما به همه ی کارای قبل از جشن رسیدیم. امروز هم از یه نظر خوبه و هم از یه نظر بده. از این نظر خوبه که ما امروز کلاس درسی نداریم و هممون قراره تو تدارکات جشن فردا کمک کنیم. بعد ساعت 4 همه میریم برای تمرین اجراها. یک ساعت و نیم رقص و یک ساعت و نیم آواز. البته برای من اینجوریه. و از این نظر بده چون کل روز رو باید بدو بدو کنیم! آسینتا اجازه داد تا هر لباسی میخوایم بپوشیم. رفتم یه شلوار جین مشکی با یه بولیز سبز که آستیناش تا انتهای بازوم ادامه داشت پوشیدم و کفشای کالج مشکی پوشیدم. امروز کسی به غیر از خودم تو اتاق نیست تا بخوام نگران باشم چجوری لباس بپوشم. رفتم تو دست شویی و صورتم رو شستم و مسواک زدم. هنوز صورتم پف داره ولی بهتر از قبله. موهام رو بافتم و به سمت چپم انداختم و ساعتم رو انداختم دستمو با کلید اتاق از اتاق اومدم بیرون.

رفتم از پله ها پایین. هوا امروز آفتابیه ولی خنکه. به سمت حیاط رفتم، همه مشغو انجام یه کاری ان. من نمیدونم آسینتا میخوتد بهمون چه کاری بده. ولی هرچی که هست،باعث میشه تا حدی ناراحتیم به خاطر لیام رو فراموش کنم. رفتم تو سالن غذاخوری. از دور میزمون رو میدیدم. فرحناز و لویی و سوفیا هنوز نیومدن. رفتم سمت میز. به همه سلام کردم و رفتم سمت میز غذا. یه بشقاب کوچیک برداشتم و توش یه کرویسانت با مربای آلبالو گذاشتم. بعد رفتم یه پاکت شیر برداشتم. به سمت میز رفتم و نشستم بغل نایل.

'what up?'

چه خبرا؟

نایل پرسیدو من شونمو دادم بالا و گفتم

'nothing!'

هیچی

هری پرسید

' wasn't it cold last night?'

دیشب سرد نبود؟

' no! whatever it was, was better than 2 days ago'

نه! هرچی بود بهتر از دو روز پیش بود

زین گفت

'yes...i was about to become a statue'

آره...نزدیک بود مجسمه بشم(از سرما)ع

خندیدیم و هری گفت

' i had a terrible night!'

من شب افتضاحی داشتم!

پرسیدم

'why?'

چرا؟

'it was cold and chad was snoring all night long'

هوا سرد بود و چد کل شبو خروپف کرد

من و نایل بلند خندیدیم و نایل قهقهه زد. در حد قهقهه بامزه نبود ولی نایله دیگه! به ترک دیوار هم میخنده. به نایل گفتم

Once upon a timeWo Geschichten leben. Entdecke jetzt