(اين تصوير بي كيفيتى كه ميبينيد مشابه اون صحنه ايه كه آريانا رو تخت خوابيده بود و هرى باهاش حرف ميزد)
بريم ادامه ى داستان ؛))))
هرى گفت و منم با خنده ى مضطرب سرمو تكون دادم. خب، من هم يه طرفى خوشحالم و هم از يه طرفي اضطراب دارم! براى اين خوشحالم كه الان به هرى نزديك شدم،به كسي كه دوست دارم بيشتر اوقاتمو باهاش بگذرونم. و از يه طرف اضطراب دارم چون نمى دونم عكس العمل مامان بابام چي قراره باشه! خب تو انگليس يا جاهاي ديگه اين يه چيز كاملا عاديه ولى براى ايرانى ها,..ميدونى!
البته، مامان و باباى من اصلا آدماى متعصبي نيستند و اين مسئله رو چيز بزرگى نمى بينن! ولى خب هرچى باشه تو ايران بزرگ شدن. نمى دونم...واقعا عكس العملشون رو نمى دونم. با اينكه احتمالش كمه ولى اميدوارم اوكى باشن!!
"Look how many likes we earned?"
ببين چقدر لايك گرفتيماصلا متوجه نشدم سرم تو گوشيم بود. سرمو اوردم بالا و به هرى نگاه كردم
"What do you mean?"
منظورت چيه؟گوشيشو اورد جلو و من به صفحه نگاه كردم. هاها! يه تيكه ى پونزده دقيقه اي از كليپي كه با آهنگ
Hideaway
درست كرده بوديم رو گذاشته تو اينستاگرام. و حدودا از صد و بيست و پنج تا فالوور هرى نود و نه نفر لايك كرده بودن ! واو"Seems to be look we are getting famous"
به نظر مياد داريم معروف ميشيم."Yes! we are talented"
آره! با استعداديمبعد از يه مكث طولانى برگشت كاملا سمتم و گفت
"What's wrong?"
چي مشكل داره؟"Nothing! i'm just excited"
هيچى! من فقط هيجان زدم"You're like... should I take back my kiss?"
تو مثل... مى خواي بوسم رو پس بگيرم؟خنديدم و اون با لبخند پرسشي بهم نگاه كرد. گفتم
"No! it's just...it was my first and I'm like ...hanged "
نه! فقط ...اين اولين بارم بود و من چيزم...هنگم"Oh No way!"
اوه نه بابا"Yeees"
آرررره"You are kidding me right?"
دارى شوخى مى كنى آره؟"Why what's wrong about that?"
چرا چه مشكلي داره؟"oh come on !everyone were talking about you at the first day at school ! i've heard you have boyfriend and you broke up"
اوه بيخيال! همه روز اول مدرسه داشتن درمورد تو حرف ميزدن! شنيدم تو دوست پسر دارى ولى باهاش بهم زدىاينا چه خاله زنكايين!!! گفتم
"I never had a boyfriend"
من هيچوقت دوست پسر نداشتمبعد خنديدم و ادامه دادم
"Who told that?"
كى اينو گفت؟يكم مكث كرد. بعد گفت
YOU ARE READING
Once upon a time
Fanfictionداستان انگليسي فارسى اى درمورد آریانا پهلوان، دختری هجده ساله است که به تازگی از ایران به انگلیس مهاجرت میکند. او در لندن در مدرسه ای شبانه روزی ثبت نام می کند و. در كنار اتفاقات گوناگون، با پسرى به نام هرى استايلز كه عضو يكى از گروه هاى موسيقى دبير...