Chapter fifty-Does she know?

230 42 5
                                    

از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در ورودی. زین الان کجاست؟ الان همه دارن شام میخورن. هری اس ام اس داد

'Arrived?'

رسیدی؟

'yup. I'll be there in few. First i wanna talk with zain'

آره. یکم دیگه میام اونجا. اول میخوام با زین حرف بزنم

رفتم بالا و وسایلم رو گذاشتم. موهام رو مرتب کردم و بعد رفتم سمت راهروها. 

'About what?'

درمورد چی؟

'You know they kinda broke up'

میدونی یه جورایی بهم زدن


'Ok, he's in the yard'

باشه، اون تو حیاطه

'ugh thanks. see ya'

آق مرسی. میبینمت

رفتم سمت حیاط. زین رو از اینجا نمیبینم. رفتم جلوتر و وارد حیاط شدم. چراغا رو روشن کردن و خیلی خوشگل شده حیاط! عاشق شبای حیاطم.  رفتم دم در سالن و دیدم یکی  پشتش به همه وایستاده. از مدل لباس پوشیدنش حدس میزنم زینه. 

'zain?'

سریع برگشت و یه چیزی رو پشتش قایم کرد. از دهنش دود اومد بیرون. با چشای گرد گفتم

'You smoke?'

تو سیگار میکشی؟

'ugh...'

....آق

'Does she know?'

اون(فرحناز) میدونه؟

آه کشید و گفت

'No'

نه

رفتم پشتش و سیگار رو از دستش کشیدم و پرت کردم زمین

'You're still young for this'

تو هنوز برای این جوونی

با غرغر گفت

'Uh please don't be gramma again'

آه لطفا مامان بزرگ نشو دوباره

جوابشو ندادم. رفتم سر اصل مطلب

'Will you tell me what's happened?'

بهم میگی چی شده؟

پوووف کشید و دستاشو پشت گردنش قفل کرد. بعد به نشونه ی نمیدونم تکون داد و گفت

' It's hazy'

مبهمه

اخم کردم و پرسیدم

'What's hazy? I didn't understand what happened because she was crying and...'

...چی مبهمه؟ من نفهمیدم چی شده چون اون داشت گریه میکرد و

پرید وسط حرفم و گفت

'She cried?'

گریه کرد؟

Once upon a timeOù les histoires vivent. Découvrez maintenant