سلام !!!! خيلى خيلى بابت دير آپ كردنم معذرت مى خوام آيپدم پكيده بود! و از الان به خاطر امتحانات تا جايى كه مى تونم سعى مى كنم آپ
كنم. هرشب ساعت ٩ مى زارم يا شايدم ٨.
----------من قسمت قبل يادم رفت يه تيكه رو بزارم الان ميزارم مربوط به فرداي روزيه كه هرى و آريانا با هم ميرن پشت بوم....
--------{داستان از نگاه هرى}
صداى زنگ موبايل لعنتى رو شنيدم و از خواب بلند شدم. مى خواستم مثل هميشه برم دستشويى ولى احساس كردم يه چيزى رومه! راستش...اون چيز نبود ، آريانا تو بغلم خوابيده بود!
لبخند زدم و پيشونيم رو بيشتر چسبوندم. يه چيزى حدود ١٠ دقيقه گذشت كه چشاشو باز كرد. اول به دور و بر نگاه كرد و بعد چشش رو من افتاد. يكم نگاه كرد و بعد لبخند زد. منم بهش لبخند زدم و بهش فقط نگاه كردم. خودشو كشيد عقب و ديگه پيشونيمون رو هم نبود. خيلى دوست دارم الان ببوسمش و صبح بخير بگم. ولى مى دونم هنوز زوده، پس كارى نكردم . چشاشو مالوند و گفت:
"Mornin"
صبح بخير"Mornin"
صبح بخير"Did you slept well last night?"
خوب خوابيدى ديشب؟"Yes ... Very much"
آره ... خيلىبلند شد و نشست رو تخت. بعد خودشو گوله كرد و خستگى در كرد. ديگه نمى تونم! پاشدم بغلش نشستم بعد لپشو محكم بوس كردم. خنديد و موهام رو داد بالا. دوباره ريختمشون تو صورتم و اون دوباره داد بالا. بعد پاشد و خودشو كش و قوس داد.
"Where is your roommate?"
هم اتاقيت كجاست؟"Tobias is out most of the times , with...Gemma"
توبايس بيشتر وقتا بيرونه...با جمالعنتى نبايد اسم جما رو مى اوردم.
"Ok"
خداروشكر ادامش نداد. نه اينكه نخوام بهش درمورد جما و توبايس بگم. فقط الان حوصله ى حرف زدن در موردش رو ندارم. پرسيد:
"What time is it?"
ساعت چنده؟"Around 8:15"
نزديك اى ٨ و ربعسرشو تكون داد و گفت:
"I think I must go and ... get ready "
فكر كنم بايد برم و ...حاضر شم"You can use this bathroom"
مى تونى از دست شويى اينجا استفاده كنى"Oh yes"
بعد با شيطنت سرشو تكون داد و رفت تو دست شويي، تختم رو مرتب كردم و تو آينه موهام رو مرتب كردم.
از دست شويى اومد بيرون و بعد گفت:
"I'm gonna go to my room and pick my books , see ya"
من ميرم اتاقم و كتابامو برميدارمسرمو تكون دادم و ميبينمت گفتم .
در رو باز كرد كه بره ولى من مچ دستشو گرفتم و از پشت بغلش كردم. بعد سرمو تو گردنش فرو كردم و گفتم
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Once upon a time
Фанфикداستان انگليسي فارسى اى درمورد آریانا پهلوان، دختری هجده ساله است که به تازگی از ایران به انگلیس مهاجرت میکند. او در لندن در مدرسه ای شبانه روزی ثبت نام می کند و. در كنار اتفاقات گوناگون، با پسرى به نام هرى استايلز كه عضو يكى از گروه هاى موسيقى دبير...