وارد حياط شديم. من...خيلى...هيجان...زدم!!!
به فرحناز تكست دادم امشب نميام پيشش و فردا قرار بزاريم. هرى دستمو كشيد و گفت:
"I um ...there's is a place I've been killing myself to show you so , do you wanna go?"
من اوم...يه جايى هست ما داشتم خودمو مى كشتن بهت نشون بدم ، مى خواى بياي؟
"Great , that would be...great"
عاليه ، اين...عالي ميشه
لبخند زد و دستمو محكم گرفت. رفتيم سمت پله هاى اضطرارى. همشونو رفتيم بالا و هرى يهو چشام رو گرفت. دستمو گذاشتم رو دستاش و گفتم:
"I can't even walk"
من حتى نمى تونم راه برم
"You can , I'll lead you"
مى تونى ، من راهنماييت مى كنم
دستشو دور كمرم هم گذاشت و راه رفتم. سرعتم رو كه يكم بيشتر مى كردم به يه چيزى مى خوردم! تو راه سه بار نزديك بود بيفتم و از خنده دل درد گرفته بودم!
"Here we are"
ما اينجاييم
دستاشو باز كرد. اول چشام سياهى رفتن ولى بعد منظره ى روبروم رو ديدم. فوق العادس!!!
ما الان دقيقا رو پشت بوم مدرسه هستيم و از اينجا بردفورد به خوبى معلومه ! ساختموناى نوراني شهر رو تزيين كردن و خيلى خشگل شده. دستمو گذاشتم رو دهنم و فقط خيره شدم
"This is ...wonderful"
اين...حيرت انگيزه
"Yessss it is"
آرهههه هست
"Um are you sleepy?"
اوم تو خوابت مياد؟
"No....
"Brilliant so we can sit here and talk"
ايده ى درخشانيه پس مى تونيم بشينيم اينجا و حرف بزنيم
"Ok"
لبخند زدم و رفتم يه جاي باحال پيدا كردم. روى يكى سكو هاى بلند كه توش انبارى بود نشستم. دلم يهو يه جورى شد! اوه گاد من شام و ناهار نخوردم درست! هرى اومد بالا و بهم گفت:
"Wait...you didn't eat anything right?"
صبر كن...تو چيزي نخوردي نه؟
تا اومدم حرف بزنم گفت ميره يه چيزايى از آسينتا بگيره. منم قبول كردم چون گشنمه خيلى! نشستم از اين منظره ى حيرت انگيز لذت بردم!
يه چيزي حدود ده دقيقه گذشت و هرى نيومد! شروع كردم براى خودم آهنگ خوندن.
She's a good girl , loves her mama
Loves Jesus , and America too
She's a good girl , crazy about Elvis
Loves horses and her boyfriend too....
برگشتم و پريدم از جام چون هرى پشتم وايستاده بود و داشت مشتاق نگام مى كرد. نكنه شنيد؟ اوه نه من خيلى بد خوندم فقط براى خودم بود. لبخند زد و گفت:
"Did you know that I'm crazy about this song?"
مى دونستى من ديوونه ى اين آهنگم؟
"Really? That's my most favorite song too!"
واقعا؟اين بهترين آهنگ مورد علاقمه
KAMU SEDANG MEMBACA
Once upon a time
Fiksi Penggemarداستان انگليسي فارسى اى درمورد آریانا پهلوان، دختری هجده ساله است که به تازگی از ایران به انگلیس مهاجرت میکند. او در لندن در مدرسه ای شبانه روزی ثبت نام می کند و. در كنار اتفاقات گوناگون، با پسرى به نام هرى استايلز كه عضو يكى از گروه هاى موسيقى دبير...
