جیمین
دو سال بعد
عرق از روی گردنم پایین ریخت. توی آفتاب سوزان ناله ای کردم، جمعه بعدازظهر بود و از اونجایی که روز
دوشنبه سال سوم دانشگاه شروع می شد تنها روزی بود که
میتونستم به آپارتمان جدیدم نقل مکان کنم. همانطور که
جعبه دیگری را از صندوق عقبِ کَمری قراضه ام بیرون
میکشیدم، زیر لب گفتم:"به دانشگاه خوش برگشتی."
با اینکه فقط بیست سالم بود، چیزهای زیادی رو جمع کرده
بودم.
بیشترشون شاملِ لوازمِ جواهرسازی و کتاب هایم بودند، به
استثنای مبلمانم که تابستان گذشته بعد از فوتِ مادر بزرگ
ازش به ارث برده بودم. یک کاناپه شطرنجی به رنگ
سبز و بژ، یک میز آشپزخانه که رویش اردک نقاشی شده بود،
یک سوئیت قدیمی و مجموعهای از قالب دوزی در رنگ
های مختلف ارثیه من از اون بودند. دقیقا مدل دکوراسیون سبک خاصی داشتند.
یونگی همانطور که سرش را از آپارتمانم بیرون آورده و از روی
نرده ها نگاهم میکرد، گفت:"آپارتمانت طوریه که انگار یه پیرمرد هشتاد ساله با گربهاش توش زندگی میکنه"
بهترین دوستم از دوره مدرسه ی خصوصی تا حالا، اون یک
پسر پولدار و مُرَفه بود، کاملا برعکسِ من که توی نقطه
مقابلش بزرگ شده بودم، اما توی تمام سختی ها کنارم بود.
حتی توی ماجرای یانگ. موهای خاکستریش توی شرجی وِز شده بودند اما این چیزی از جذابیت و زیباییش کم نکرده بود. دماغش را
فشرد و چهرهاشو درهم کرد:"و یه بویی هم میده."
گفتم:
"اینقدر غر نزن و بیا پایین کمک کن. من دارم توی این گرما
ذوب میشم."صدایی از خودش درآورد و از پلکان فلزی پایین اومد:
"تو و اون پوست لطیفت. اگه گاهی از خونه بیای بیرون
ممکنه یه کم رنگ پیدا کنی. اما نه... تنها کاری که تو
میکنی درس خوندن و کار توی کتاب فروشیه. احتمالا تعداد رنگ های هایالیتِرهات بیشتر از تعدادِ تجربیاتِ قرار
گذاشتنته. لازم به ذکر نیست اینقدر که میری کتابخونه همه
فکر میکنند اونجا کار میکنی."لبخند پهنی میزنم:
"اونقدرها هم بد نیستم. آدمها رو تو کلاس میبینم. حتی
گاهی اوقات باهاشون حرف میزنم."سرش را به سمتم پایین آورد:
"واقع بین باش. اگه من مجبورت نمیکردم که باهام بیرون
بیای_ مثل امشب_ تا آخر دوران دانشگاهت خودت رو اینجا حبس میکردی و نودِل میخوردی.""اوه. گاهی پیتزا هم میخورم."
بهم پوزخندی زد و یکی از جعبه های کنار پامو برداشت. با
گام هایی کوتاه از پله ها بالا رفتیم و در طبقه دوم ،جلوی
ایستادیم. آپارتمانی دو خوابه با یک بالکن و دوتا آپارتمانِ
حمام، در مقایسه با اتاقِ خوابگاهی که سال گذشته توش
زندگی میکردم مثل یک عمارت بود. آپارتمانِ من در گوشه و
رو به آفتابِ در حال غروب بود و فقط یک همسایه سمت چپم داشتم
انگار موشو آتش زدند که یهو ضربِ بلندِ موسیقی رپی از
آپارتمانِ بغلی به گوش رسید.
گوش دادم، اِمینم بود؟
یونگی گفت:"بلند و آزار دهندهست. شاید اینجا اون اندازه که فکر میکنی هم آروم نباشه."
سعی کردم خوش بین باشم:
"خب که چی؟ ساعت دو ظهره نه دو صبح."
با سر به تعدادی جعبه که جلوی در همسایه، که متوجه شدم
کمی بازه، قرار داشتند، اشاره کرد:"اونها هم دارن اسباب کشی میکنند."
به کتاب هایی که توی یکی از جعبه ها قرار داشتند اشاره
کرد:"انگار بچه درسخونه. اَه، من امیدوار بودم با یه همسایه ی
جذاب به خوش شانسی برسی."وقتی مطمئن شدم همسایه ی جدید اون دور و بر نیست خم
شدم و با عجله عناوینِ چندتاشونو چک کردم: گَتسبی بزرگ،بلندی های بادگیر."هـــِـم. کتاب های کلاسیک دوست داره. شاید رشتهاش
ادبیاتِ انگلیسیه؟"یونگی چشم هاشو توی کاسه چرخوند:
"چقدر کِسل کننده. چیزی که تو نیاز داری یه همسایهی
سکسیه که به سکس میمونی عالی علاقه داشته باشه."سرمو براش تکون میدم:
"ببین! داری میگی "سکس میمونی"ذهنِ من میاد دو تا حیوونِ پشمالو توی تخته. چندشه."
به شوخی پوفی کشید:
"حالا هرچی. هربار که یه پسرِ جذابو میبینی انگار کلمه
رو روی سرت خالکوبی کردن.""گمشو"
یانگ پسر جذابی بود و ببین چه بلایی سرم اومد.
شانه بالا انداختم و درحالی که این خاطرات رو می بلعیدم
گفتم:"خب که چی؟ من نمیخوام عاشق کسی بشم. هیچ وقت.
عشق دردناکه. یادته؟""آره."
لبهاشو گاز گرفت، حالت چهره ی معمولا خندانش سخت شد.
داشت هتل و ویرانیای که به دنبال داشت رو به یاد می آورد.
یونگی کسی بود که اون روز صبح اومد هتل سراغم و بردم
خونه. از اون پسرایی بود که حداقل ماهی یک بار عاشق
میشن، تحت تاثیر این عقیده بود که اگر من بتونم آدمِ
مناسبم رو ملاقات کنم بعدش همه چیز خوب پیش میره و
میتونم تا ابد خوشبخت بشم. عقیده ی کاملا مزخرفی بود."نگران من نباش یونگی. من حالم خوبه، باشه؟ من تو زندگیم
به یه پسر نیاز ندارم که خوشحالم کنه. تنها چیزی که من نیاز
دارم تو، تهیونگه ."تهیونگ دوستِ خوبِ دیگه ام از مدرسه بود که به
دانشگاه ما اومده بود.
پوزخندی زد:"می بینیم"

YOU ARE READING
My boxer_kookmin
Fanfictionاین رمان برگرفته و بازگردانی از یه رمان خارجیه حتی ممکنه بعضیا خونده باشن من پیشنهاد میکنم بخونیدش لطفا نظر بزارید و ووت فراموش نشه اگه خلاصه بگم داستان اسپویل میشه 💋❤❤❤❤❤