part13

1K 216 6
                                    

جونگکوک

"آشپزخونه شیرینی" جای آشغال اما دنجی بود. بیشتر جای
توقف راننده کامیونهای بین راهی بود، اما هیون دوست
داشت اونجا قرار بذاره و حرف بزنه، البته بیشتر در مورد
مبارزات زیرزمینی.
از درهای دو لنگه شیشه ای وارد شدیم.
دختری با لباس صورتی پیشخدمتی و یک پیشبند سفید به
آرومی به سمتمون اومد، و با لبخندی گفت:

»دلم براتون تنگ شده بود پسرها.« میشناختیمش ارلن بود دختر دورگه کره ای آمریکایی
بعد با سر به پشت اشاره کرد:
»هیون کنار پنجره منتظر شماست.«
جیهوپ گفت:
»مرسی عزیزم.«
و خم شد، بغلش کرد و گونهاشو بوسید. آرلن سرخ شد و با
کهنه ظرفشویی ضربه ای بهش زد.
همونطور که به سمت آشپزخونه میرفت جیهوپ حرکت
باسنشو نگاه کرد و گفت:
»هیچ زن زنده ای توی دنیا نیست که منو نخواد. فکر میکنم
به زودی اسممو با خدای سکس عوض کنم.«
خرناسی کشیدم:
»آره، اسم واقعا سکسی می شه.«
پرسید:
»حسودیت میشه؟«
»به شدت.«
لبخند پهنی زد:
»حسود نباش. همه که نمیتونند به اندازه من فوق العاده
باشند. تو مشتهاتو داری، من تواناییهای جنسیم... که از
نظر من چیز خیلی خیلی بهتریه. عشق بازی کن داداش نه
جنگ.«
خنده خفهای کردم:

»واقعا؟«
هیون نگاش به من افتاد و برامون دست تکون داد. نزدیک
پنجاه سالش بود، با موهای کم پشت و اندام تراشیده، توی
یکی از باشگاههایی که هردومون اونجا آموزش میدادیم دیده
بودمش. توی سه سال گذشته به هم نزدیک شده بودیم و
استخدامش برای کار کردن توی باشگاهم گامِ طبیعی بعدی
بود.
سفارش دادیم و در مورد باشگاه و تغییراتِ جدیدش حرف
زدیم. اگه همه کارهای بازسازی خوب پیش میرفت، "خیابان
جلویی" تا ژانویه برای شروع کار آماده میشد. اول یک
افتتاحیه کوچک میگرفتیم و بعد توی ماه فوریه یک مهمانی
بازگشایی بزرگ برگزار میکردیم. آپارتمان پشتش یکم دیرتر
تموم میشد، شاید توی ماه ژوئن، چون اولویت اول من باز
کردن درها برای بیزینس بود.
یکم بعد پرسیدم:
»چه خبر از نیک؟ خبر جدیدی ازش نداری؟«
نیک کسی بود که مبارزات زیرزمینی  رو اداره میکرد.
»آره. چند تا مبارزه کوچیک توی هفته های آینده برات ترتیب
دادم، اما نیک می خواد یه مبارزه بزرگ برای هالووین برنامه
ریزی کنه. یه انبار برای برگزاری مبارزات گرفته و آدم های
پولدار هم میان، فقط بچه دانشجوها نیستند.«
فایلی رو روی میز کوبید و بعد با دو انگشت به سمتم هل داد
و ادامه داد:
»از اینکه بگی نه، نترس.«
جیهوپ نزدیکتر اومد و سرک کشید تا عکس های یه بلوندِ
عظیم الجثه که کنار یه هشت ضلعیِ موقتی فیگور گرفته بود
رو ببینه و گفت:
»لعنتی!"

هیون دستی روی ریش هاش کشید:
»بهش میگن یِتی. انگلیسیه شارلوت بازی میکرده اما به خاطر اذیت کردنِ بازیکن
های تازه کار انداختنش بیرون. ضربه سوم.«
جیهوپ زمزمه کرد:
»پسر خوبیه.«
به طور تحلیلی بررسیش کردم:

»برای شکست من فقط جثه کافی نیست. به مهارت نیاز داره. سابقهاش چیه؟«
»سه تا ناک اوت و یه تسلیم شدن.«
هیون نگاه ناراحتی بهم انداخت و ادامه داد:
»به خاطر فوتبال بازی کردنش گول نخور. به امید اینکه به
راه پیدا کنه با یه سری هنرهای رزمی ترکیبی کار UFC
کرده. مثل این پسرهای سوسولی که آخرهفته ها باهاشون
مبارزه کردی نیست. اون یه حریفِ جدیه.«
پرسیدم:

»سبکش؟«
چهره هیون درهم رفت:
»حرکتِ مخصوصش خفه کردن گیوتینه، تا وقتی که بیهوش
بشی. و اگه بیهوش نشی اینقدر به صورتت ضربه میزنه تا
بشی.«
خوبه.

»جایزهاش چیه؟«
»اگه ببازی دو هزار تا.«
»من نمیبازم.«
نمیتونستم.
لبخند پهنی به رفتارِ با اعتماد به نفسم زد و گفت:
»اگه ببری بیست و پنج درصد از جایزه نقدی رو میگیری،
بیشتر از پونزده هزارتا میشه. و البته حق رَجَز خوندن و پُز
دادن رو هم به دست میاری.«

لعنتی. این بیشترین چیزی بود که تا حالا براش جنگیده بودم.
»یه نگاه به این بنداز.«
گوشیشو بیرون آورد و یه ویدئوی یوتیوب از یِتی و یه مرد
دیگه رو پخش کرد و ادامه داد:
»کسی که داره باهاش مبارزه میکنه لُورِنزوئه، یه کوبایی از
میامی. سعی داشت وارد بوکس حرفه ای بشه اما تصمیم
گرفت کنار بکشه تا اول یه مقدار پول در بیاره. ماه گذشته
یِتی تقریبا کشتش.«

هیولایی بلوند رو تماشا کردیم که مرد کوبایی رو توی کمتر از
پنج دقیقه با استفاده از مشت های اندازه چکشش تیکه و پاره
و با خاک یکیش کرد.
جیهوپ سرشو تکون داد و گفت:
»به هیچ وجه. تو یه غولی اما اون ازت گنده تره! بذار من
پولی که نیاز داری رو بهت بدم. هنوز سهمم از ارثیه مامانم رو دارم.«
سرمو تکون دادم. قبلا هم این مکالمه رو با هم داشتیم.
جواب دادم:

»اون پول مال توئه، و اگه بابات بفهمه، از ارث محرومت
میکنه. دلت نمیخواد که باز هم عصبانیش کنی!«

دستمو روی لکه قهوه روی میز کشیدم و به ویدیو خیره
شدم.
صداهای بلندی از میز انتهای رستوران به گوشمون رسید،
برگشتیم و بهشون خیره شدیم.
پسر مو بلوندی از پشت میز بلند شد، شونه هاش منقبض و
دست هاش کنارش مشت شده بودند.
جیمین.

My boxer_kookminWhere stories live. Discover now