از کنار یونگی گذشتم و به داخل آپارتمانم برگشتم تا وسایلمو باز
کنم. عکسی از خودم و مامان بزرگم توی ایوانِ جلوی خونه
اش از روزی که می خواستم برای اولین بار به دانشگاه
بیام رو بیرون آوردم. بیشترِ روزها نگاه کردن به این عکس و
دیدنِ پسر خیلی لاغر با شلوار جینِ آویزون، و مچ های بسته
شده درد آور بود. اما این آخرین عکسی بود که با مامان
بزرگم داشتم و هرچقدر هم که یادآوریِ اشتباه احمقانه ام با
یانگ سخت بود، ولی باز هم ارزشش رو داشت. روی میزِ جلو
مبلی گذاشتمش.
ظرف ها رو توی کابینت های آشپزخونه گذاشتیم و بعد به
اتاق خواب رفتیم و یونگی کمک کرد کمدهامو مرتب کنم. بعد
از اون به سراغ اتاق خوابِ اضافی رفتیم که بیشتر شبیه به
یک انباری کوچیک بود. اینجا جزِ خونه های دانشگاهی بود،
و آپارتمان ها خیلی کوچک بودند اما تونستم وسایلِ جواهر
سازی و تختی یک نفره رو توش جا بدم.
اما دوسال بود که هیچ بدلیجاتی نساخته بودم. فلزهایی که
زمانی دوست داشتم بهشون شکل و فُرم بدم تبدیل به نمادی
از حماقتم توی عشق شده بودند.
یونگی درحالی که نگاهِ ناراحتی روی صورتش بود با یکی از
دفترچه های طراحیم وَر رفت. چشم هاشو به سمت من
حرکت داد و بعد دوباره به جعبه های کنار دیوار نگاه کرد.
خودمو برای سوال هاش آماده کردم. پرسید:"کِی میخوای در مورد جواهراتت جدی بشی؟ دو سال دیگه
وقتی فارغ تحصیل شدی چی کار میخوای بکنی؟"دفترچه را باز کرد و ورق زد:
"بعلاوه من واقعا به یه گردنبد جدید نیاز دارم. یه چیزی به
شکل پروانه یا قلب."وقتی به صورتم نگاه کرد حالت چهرهاش ملایم تر شد:
"اون مِدال های دوستیِ کوچولویی که وقتی پانزده سالمون
بود برای دوتاییمون درست کردی یادته...""یونگی من نمیخوام در این مورد حرف بزنم. الان نمیتونم
پول در بیارم."سرش را به یک طرف خم کرد:
"میخوای فقط بخاطر اینکه برای یانگ یه حلقه درست
کردی رویاهاتو رها کنی؟ دو سال گذشته، اما اون هنوز داره
آیندتو بهت تحمیل میکنه. این خیلی مزخرفه. یه زمانی تنها
کاری که میخواستی انجام بدی این بود که طراحی کنی،
خلق کنی. واقعا فکر میکنی توی شغلی که نتونی چیز زیبایی بسازی موفق میشی؟"با چهره ناراحتی آهی کشید:
" تو هنوز داری خودتو برای چیزی سرزنش میکنی که حتی تقصیر تو نیست."
تقصیر من بود. من مست شده و به میل و اراده خودم موادشو مصرف کرده بودم.
احساس شرمِ آشنایی توی وجودم نشست. به سرعت پلک
زدم:"تو توی اون هتل نبودی. تو هیچی نمیدونی."
لبشو گاز گرفت. سری تکون داد:

CZYTASZ
My boxer_kookmin
Fanfictionاین رمان برگرفته و بازگردانی از یه رمان خارجیه حتی ممکنه بعضیا خونده باشن من پیشنهاد میکنم بخونیدش لطفا نظر بزارید و ووت فراموش نشه اگه خلاصه بگم داستان اسپویل میشه 💋❤❤❤❤❤