last part

1.1K 181 28
                                    

جیمین


یک سال بعد

روی نیمکت نشستم و به باغی که یکی از حوضهای آبِ
توی پارکِ هاید رو احاطه کرده بود، نگاه کردم. اطراف رو به دنبال جونگکوک گشتم، اما اون رفته بود از یکی از دکه های نزدیک ورودی برامون آب بخره.
یک صبح خنک و درعین حال زیبای اکتبر بود، به مدت یک
هفته برای دیدن دوستهای قدیمی مدرسه و اعضای خانواده
مامانش به لندن اومده بودیم.
آهی کشیدم. با وجود اتفاقهای زیادی که پشت سر گذاشتیم
سال فوقالعادهای داشتیم.
سال آخر دانشگاه بودم، اما کارمو توی کتابفروشی رها کرده، تا روی جواهراتم کار کنم. جواهر سازی یک قراردادِ طراحی دیگه بهم پیشنهاد داده بود و وقتهایی درس نمیخوندم روی خلق قطعه های جدید کار می کردم.
تهیونگ و یونگی بیشتر اوقات با هم بودند. زیاد با هم دعوا
میکردند، و نمیدونستم رابطشون قراره خوب پیش بره یا نه اما امیدوار بودم اینطور بشه.
جیهوپ مثل همیشه بود، توی خونه دانشجویی مهمونی راه
مینداخت و با این و اون میخوابید. اما من جیهوپ واقعی رو میشناختم. زیر اون روکشِ براق پسری بود که به دنبال
عشق میگشت.
مامانم شوهرش رو ترک و آخرین باری که دیدمش دوست پسر جدیدی پیدا کرده بود_ یک نوازنده درام که توی کنسرت دیده بودش.
بابای جونگکوک چند صد هزار وون به عنوانِ هدیه فارغ‌التحصیلی به جونگکوک داده بود، بنابراین وامو کنسل کردند. با اینکه آشتی کامل نبود، اما یک نوع پیشرفت بود. هنوز هم شامهای توی عمارت یکم آزاردهنده و عجیب بودند، اما من راضی بودم. کوه دیگهای بود که باید ازش صعود میکردیم، و ما براش مجهز و آماده بودیم.
این بهترین خانوادهای بود که تا حالا داشتم.
در مورد یانگ، توی زندان در انتظار محاکمه، بهخاطر اقدام به قتل درجه اول برای من و همینطور اقدام به قتل درجه دوم برای جونگکوک، بود. با وجود نوارچسب و چاقو اثباتِ بیگناهیش به شدت سخت بود. دستیار شخصی وزیر هم پا پیش گذاشته و گفته بود نقشه اخاذی، که توسط مامانم و شوهرش مطرح شده بود، باعث ایجادِ انگیزه یانگ شده. مجازاتش میتونست حبس ابد بدون عفو مشروط باشه. دستیار و پدرش تمام تلاششونو کرده بودند تا اونو به قیدِ ضمانت بیرون بیارن اما چون یک خطر پرواز به حساب میومد
به هیچوجه به نتیجه نرسیده بودند.
اون به تجاوزِ جنسی هم متهم شده بود، که توی کره هیچ محدودیت زمانی برای مطرح شدن نداشت و با
وجودِ بار این حقیقت که همراه من بود، اثباتش برای وکیل
هام سخت بود. عکسهایی از من توی شب رقص وجود
داشت که مست بودم و نگهبانها به خاطر مستی ما رو بیرون انداخته بودند. اما من تصمیم گرفته بودم تمام داستانمو توی دادگاه بگم، و یونگی و تهیونگ هم شهادت میدادند. نمیدونستیم
این برای محکوم کردنش کافیه یا نه اما من برای ادامه
دادنش به مدت طولانی آماده بودم. من ارزششو داشتم. خیلی وقت پیش جونگکوک بیرون غذاخوریِ بین راهی اینو بهم گفته بود
و حالا باورش داشتم.
جونگکوک از دکه نوشیدنی فروشی با دو بطری آب برگشت، همونطورکه پاهای بلندش پارک رو زیر پا میگذاشتند، گروهی زن اون طرف حوض با چشمهای گرسنه
میخوردنش_ اما اون ندیدشون گرفت و نگاهش توی
چشمهای من قفل شده بود.
باشگاه بهطور رسمی توی ماه فوریه باز شده، و ما مِی گذشته یک مهمونی افتتاحیه خیلی بزرگ برگذار کردیم. توی آپارتمانی که پشت باشگاه بازسازی کرده بود زندگی
میکردیم، کوچک بود، اما در حال حاضر فقط خودمون دو تا بودیم و برامون کافی بود.
همونطور که کنارم مینشست لبخند زد و دستمو توی دست
گرفت. هر روز بعدازظهر میومدیم اینجا تا گلهای زیبا و مردم رو نگاه کنیم.
درست همون لحظه یک چیز پرنده از اون طرف نیمکت
بال بال زد و کنارمون نشست. یک سنجاقک.
هین کوچکی کشیدم و خواستم با آرنج به جونگکوک بزنم اما اون خودش دیده بودش.
زمزمه کرد:
»اون میدونه من تو رو پیدا کردم.«
و منو توی آغوشش گرفت. حشره آبی که دورمون میچرخید رو نگاه کردیم، مدتی طولانی از یک طرفمون به طرف دیگه حرکت کرد، تا وقتی که بالاخره پرید و دور شد...




______________________

اینم یه last part ریز
😁😁😁😁😁😁😁


My boxer_kookminWhere stories live. Discover now