part7

1.5K 293 5
                                    

چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که اون مردی کاملا
جذاب بود و اگه می تونستی بذاریش توی بطری میلیون ها
دلار ازش پول در میآوردی.
مغزم داد زد: از جذابیت فاصله بگیر و به تخمدان هات بگو
آروم باشند اما من به طرز احمقانهای ندیده گرفتمش.
چیزی در موردش باعث میشد سرِ جام بمونم. شاید چشمِ
کبودش بود.
فورا اونو توی یک بار، در حالی که میز و صندلی ها رو زیر و
رو میکنه و آدمهای عضلانی دیگه رو میزنه، تصور کردم.
قدمِ کوچکی عقب رفتم. قانون هاتو به یاد بیار. پسرِ جذاب
ممنوع. پسرِ محبوب ممنوع. پسرِ پولدار ممنوع. کاملا مطمئن
بودم که اون تموم این گزینه ها رو داره.
جونگکوک هوشیار دندون های سفیدشو به نمایش گذاشت:
"محضِ ارضای حسِ کنجکاویت، و
همونطور که ممکنه حدس زده باشی نمره های بهتری هم
میگیرم."
دستشو دور شونه های دوستش انداخت و با مهربونی سرشو
نوازش کرد.
جیهوپ گفت:
"آره اما من آهنربام. تو فقط داری پا میذاری رو
دُمم و سعی میکنی پرندهای که من اول پیدا کردم رو
بِقاپی."
جونگکوک خندید:
"خوابشو ببینی داداش، من نیازی به پا گذاشتن رو
دم تو ندارم. من جذاب ترین پسر دانشگاهم."
جیهوپ با لبخند پهنی رو به من گفت:
"حالا هر چی. محض یادآوری من جیهوپم."
به اون یکی نگاه کردم:
"و تو؟"
با صدای بمش زمزمه کرد:
"جونگکوک."
کلماتِ لهجه دارش مثل ابریشم بودند، با آواهایی نرم و
شفاف.
لرزیدم.
جونگکوک.
یک کلمه ساده، که حتی ریشه موهام هم حسش کردن.
پروانه ها توی دلم به رقص دراومدند. سرشون داد زدم که
آروم باشند اما گوش ندادند.
وقتی اسمشو تکرار کردم لبهای پُرِ سکسیش با لبخند پهنی
بالا رفتند. گفتم:
"اسم قشنگیه، به زیبایی رو زبونم میچرخه."
لبخند زد و گفت:
"جیمین، درسته؟"
سر تکون دادم و اون دستشو جلو آورد. دستمو توی دستِ
خیلی بزرگتر و گرمش گذاشتم، از لرزی که به ستونِ فقراتم
افتاد تعجب نکردم. با بی میلی دستمو رها کرد، سر انگشتانش
با حرکتی سکسی روی کفِ دستم لغزیدند. نفس لرزونی که
احتمالا از وقتی جونگکوک رو دیدم حبسش کرده بودم، بیرون
دادم.
واکنش اون هم مثل من بود؟
حالت چهرهاش با اولین تماسمون عوض نشده بود, با این
حال بهم نزدیک تر شده و بوی عطر جنگلیِ گرون قیمتش به
تمام حسهام نفوذ کرد.
گفتگو بین بقیه ادامه پیدا کرد اما من و جونگکوک فقط در سکوت
اونجا ایستادیم. نگاهی بهش انداختم. اون هم به من نگاه کرد
و لبخند زد. لبخندشو جواب دادم. و درست همونجا، همون
طور که بقیه حرف میزدند و ما به هم خیره بودیم، اینطور
حس میشد که یک لحظه ی خصوصی بینمون شکل گرفته.
نگاهش مرتب به سمت من برمیگشت، انگار که میخواست
چیزی ازم بپرسه اما نمی دونست چطور این کارو بکنه. یک
جور رابطه بینمون بود، و من احمق نیستم، میدونم عشق در
اولین نگاه نبود، شاید شهوت بود، اما قطعا اون جذاب ترین
پسری بود که توی دو سالِ گذشته اینقدر بهش نزدیک بودم.
اون دقیقا چیزی بود که  نیاز داشتم، نقطه مقابلِ یانگ
بلوند با تیپ های شیک و مرتبِ بچه مدرسه ای بود، شاید
وقتش بود که قانون هامو یک قدم جلو ببرم تا به خودم
ثابت کنم میتونم با هرکسی که میخوام باشم، و همچنان
کنترل شرایطو به دست داشته باشم.
تا وقتی که دِژِ قلبم همونطور تحت قفل و زنجیر باقی
میموند مشکلی پیش نمیومد.
وقتی یک دختر خوشگل به طرفش اومد از من رو برگردوند و
به همین سادگی نظرِ من هم عوض شد. استریته؟
یکی دو دقیقه بعد به سمتم چرخید، لبخند خجولی روی لبش
بود:
"ببخشید. سال گذشته چند تا حرکتِ دفاع شخصی یادش
دادم و حالا داشت بهم میگفت که چطور توی تابستون اون
حرکتها رو روی برادر بزرگش پیاده کرده."
اوه. نگاهی به قفسه سینه پهن و بازوهاش کردم:
"مربی هستی؟"
سرشو به تایید تکون داد، چهرهاش حالت جدی و مشتاقی
داشت وقتی گفت:
"آره. من توی چند تا از باشگاه های محلی آموزش میدادم
اما به زودی باشگاه خودمو باز می کنم."
"برای همین پای چشمت کبود شده؟"
به دقت نگاهم کرد:
"نه."
بیشتر بررسیش کردم، نگاهم اجزای مردونه صورتش رو
میگشت. به طور غیرارادی دستمو بالا بردم و به نرمی نقطه
ای قرمز کنارِ خط موهاش رو لمس کردم. یک بریدگی؟
تکونی خورد و من فورا دستمو انداختم:
"خیلی متاسفم. من... نمیدونم چرا این کارو کردم."
توی ذهنم سر خودم داد زدم: دست از لمس کردن این پسرِ
جذاب بردار!
شونه بالا انداخت:
"اشکال نداره."
"از مشت هات زیاد استفاده میکنی؟"
به نرمی گفت:
"آره."
نفس تندی کشیدم. خطرناک. سکسی. دردسرساز.
چرا هنوز داشتم باهاش حرف میزدم؟
ِتهیونگ به زور بین من و جونگکوک قرار گرفت:
"یه نوشیدنی میخوای جیمین؟ آبجو و پانچ هست، هرچند
احتمالا الکل ریختن توش. با این حال میتونم بگردم و یه
چیزی برات پیدا کنم."
"آب خوبه."
یونگی با تاکید گفت:
"آره، اون ممکنه نخوره، اما من میخورم. برای من بیار. هر
چیزی باشه خوبه.′′
جونگکوک با گفتن اینکه اون برامون میاره سوپرایزم کرد و من
رفتنشو نگاه کردم، اندام برازندهاش به نرمیِ کسی که عادت
داشت قدرتشو کنترل کنه حرکت می کرد، مثل یک گربه
جنگلیِ سکسی که توی جنگل میچرخید و هر چیزی که
میخواست رو به دست میآورد...
دوست داشتم این گربه جنگلی رو ببرم خونه، کُرک های
ابریشمیشو نوازش و کاری کنم خرخر کنه...
توی ذهنم به خودم سیلی زدم.
گربه جنگلی؟ کاری کنی خرخر کنه؟ امشب چم شده بود؟
تهیونگ طوری که انگار افکارمو خونده توی گوشم زمزمه کرد:
"باهاش قاطی نشو."
نگاهی به جیهوپ و یونگی انداختم تا مطمئن بشم حرفشو
نشنیدند، اما اونها مشغول بحث در مورد موسیقی بودند.
"چرا؟ مگه چشه؟"
چشمهاشو باریک کرد، برقی از نارضایتی روی صورتش بود:
"ازش خوشت میاد؟"
"واقع بین باش. من درس میخونم. کار می کنم. میخوابم.
هر وقت بخوام سکس میکنم."
به تایید سر تکون داد، حالت چهرهاش جدی شد و گفت:
"شاید وقتشه گذشته رو فراموش و به یه نفر اعتماد کنی."
یک ابرومو بالا دادم:
"اما نه جونگکوک؟"
دهانشو باز کرد. بستش. دستهاشو بالا گرفت طوری که
انگار سعی داشت منو آروم کنه و جواب داد:
"اشتباه متوجه شدی. اون جذابه. اما تو دقیقا از اون مدل
هایی هستی که خوشش میاد، البته از لحاظ فیزیکی، و من
دیدم چطور نگاهت میکنه. الان تو دوره ی ریکاوریه و من
فقط نمیخوام تو آسیبی ببینی. اون سال آخری و محبوبه، و
خب هیچکی تو رو نمیشناسه."
دستهامو روی قفسه سینه حلقه کردم:
"واااو. این حرفت درد داشت. از اعتماد به نفسی که بهم دادی
ممنونم."
نالهای کرد:
"من فقط... من اونو دیدم که مثل آبجو خوردن های آدمای اینجا پارتنر عوض میکنه. اون فقط یک مصرف
کننده است و وقتی کارش باهات تموم شد میندازتت دور. تو
به یه پسر خوب احتیاج داری."
لبهام به هم فشرده شدند:
"من فکر می کردم یانگ پسر خوبیه و ببین چی از آب
دراومد."
آهی کشیدم و پرسیدم:
"در واقع تو حسودیت شده، نه؟"
سرخ شد:
"من فقط میدونم که پسرها چطوری فکر میکنند. جونگکوک یه
عوضیه، تو باید ازش دوری کنی و هیچ کار احمقانهای
نکنی."
"و اگه منظورت از کار احمقانه اینه که بذارم یه نفر مستم کنه
تا بتونه هر کاری میخواد باهام بکنه_ فکر میکنم درسمو یاد
گرفتم."
من و تهیونگ اخیرا زیاد با هم بحث میکردیم، و همیشه هم در
مورد مسائل احمقانه، یه چیزی بینمون درست نبود.
"بی خیال. میرم یه دستشویی پیدا کنم."
وقتی چرخیدم تا برم چشم های یونگی درشت شده بودند اما
تهیونگ دستمو گرفت و عقب کشید. چهره اش درهم شد، چشم
های کشیدش شرمنده بودند:
"من یه عوضیم. معذرت میخوام. فقط... من یادمه که تو
چطوری بودی، داغون، در حال گریه و بعد هم سعی
کردی..."
حرفشو قطع کردم:
"فقط تمومش کن. خواهش میکنم. به یادآوری اشتباهاتم
نیاز ندارم."
قرمز شد و شونههاش پایین افتادند:
"امشب نمیتونم هیچ کاری رو برات درست انجام بدم. منو
میبخشی جیمین؟"
خدایا من چم بود؟ اون همیشه کنارِ من بود.
همونطور که اندام درشتش به سمتم خم میشد تا بغلم کنه
گفتم:
"البته. ببخشید که تند حرف زدم."
محکم همو بغل کردیم، همونطور که من سرمو به عقب خم
می کردم تا چشم هاشو ببینم دستهای قویش دور کمرم حلقه
شدند. چشمهاش با نوعی از احساس میدرخشیدند که من
پشیمونی در نظرش گرفتم.
زمزمه کردم:
"مهم نیست."
و گونهاشو بوسیدم.
از هم جدا شدیم، اما نه قبل از اینکه ببینم جونگکوک همونطور
که توی صفِ باره از روی شونهاش داره به ما نگاه میکنه.
حالت عجیبی از چهرهاش گذشت اما بعد به همون سرعتی که
اومده بود از بین رفت.




___________________

این واتپد داره با من بازی در میاره 😡😡😤😤😤

ممکنه آپ پارتا به تاخیر بیفته ولی سعی میکنم در هفته دو یا سه تا پارت بزارم

My boxer_kookminWhere stories live. Discover now