part9

1.1K 260 6
                                    



به سمتِ جونگکوک چرخیدم و پرسیدم:
"چرا نمیخوای برقصی؟ بلد نیستی؟"
لبخند پهنی زدم تا حس و حال گرفته ای که به نطر می
رسید به طور ناگهانی دچارش شده رو برطرف کنم.
"تو دوست پسر تهیونگی؟"
کلماتش تند و کوتاه بودند.
"نه، من با کسی قرار نمیذارم. فقط خوش میگذرونم. و
احیانا اگه متوجه نشدی همین الان به تو پیشنهاد دادم. اونم
به طرز افتضاحی."
در حالی که حالتِ چهره اش نرم شده بود موهامو کوتاه
نوازش کرد، بعد دستشو پایین انداخت و گفت:
"به شدت منو شوکه کردی، میدونی! به طرز شگفت
انگیزی... جدی و بامزه بود."
بامزه؟ این بدترین صفت ممکن برای من بود. صدای
ناقوس مرگ به صدا در اومد. گفتم:
"من نباید این کارو میکردم. تحت تاثیرِ شب قرار گرفتم و
تو..."
واضح بود که از من خوشش نیومده.
با صدای خش داری گفت:
"فکر نکن ازت خوشم نیومده."
"اما؟"
"ایدهی خوبی نیست."
"به هر حال. من بهتره به سرعت از پسری مثل تو فرار
کنم."
چشمهاش روی چشمهام زوم شدند:
"چرا؟"
"داستانش طولانیه."
بهم نزدیکتر شد، دستش دستمو نوازش کرد:
"شاید بتونی یه روز این داستانو برام بگی."
و بعد به طور ناگهانی احساس کردم به خاطر مهربونی و
ملایمتش اشک چشمهامو سوزوند و قبل از اینکه متوجه بشه،
با پلک زدن به سرعت کنارشون زدم.
نفسشو بیرون داد، به نظر میرسید مطمئن نیست چطور ادامه
بده.
"ببین من تو رو توی دانشگاه دیدم. با دیگران قاطی نمیشی،
تنهایی و به نظر میرسه پشتِ این ظاهر، خب، حساس و
شکنندهای... و راستش من پارتنرهام و سکس رو خشن
دوست دارم. تمامِ مدت میچسبم بهت و یه جورایی دارم
حس میکنم تو از این کار خوشت نمیاد."
چشمهای جدیش چشمهامو گشتند:
"صادقانه بگم، من چند ماهِ پیش با یه نفر به هم زدم و
نمیخوام از تو استفاده کنم."
ذهنِ من روی جمله "خشن دوست دارم" متمرکز شده بود و
تکرارش توی سرم باعث شد عرق کنم.
گفتم:
"شاید من بخوام از تو استفاده کنم، در ضمن من حساس و
شکننده نیستم. دیگه هیچکی بهم آسیب نمیرسونه."
اما قبل از اینکه بتونه جوابی بده، یونگی از روی سِن رقص داد
زد:
"جیمین، پاشو بیا اینجا باهام برقص."
دستهاشو به نشونه زودباش برام تکون داد. اندام لاغرش بین
چندین پارتنِر میچرخید.
وقتی به سمتِ جونگکوک چرخیدم، دختری زیبا با موهای کوتاهِ
بلوند اومده و دستشو دور بازوش حلقه کرده بود. لاغر بود با
سینه های بزرگ، کفش پاشنه بلندِ میخی و یه پیراهنِ آبیِ
مالیم پوشیده بود که احتمالا ً قیمتش بیشتر از اجاره خونه ی
من بود.
نگاهی بهم انداخت، با پوفی منو ندیده گرفت و به سمت
جونگکوک چرخید و گفت:
"سلام عزیزم، باید باهات حرف بزنم."
و بعد انگشتهاشو روی بازوش پایین کشید.
تمامِ بدن جونگکوک منقبض شد، همانطور که با نگاه سردی به
دقت نگاهش می کرد گفت:
"چی میخوای؟"
دختر با ناز گفت:
"تو رو، فقط یه شانس بهم بده توضیح بدم..."
اوه، دوست دختر قبلیش بود؟
جونگکوک نگاهشو به سمت من چرخوند و سر تکون داد:
"از دیدنت خوشحال شدم جیمین. فردا میبینمت."
فردا؟ از کِی تا حالا؟
نگاه دیگهای بهم انداخت، بعد چرخید و همراه دختر رفت. و
اینطوری شب من با جونگکوک تموم شد.
ناامید شدم؟ آره.
میخواستم بذارم اولین مهمونی دانشگاهیمو خراب کنه؟ نه.


My boxer_kookminWhere stories live. Discover now