راهم دور است...
بقچهام خالی...
كمی بوسه، كمی دوستت دارم، اندكی از گرمای دستانت، و قدری از مهر چشمانت، توشهام ميكنی؟...
راهم دور است و هنوز هم خلوتی میخواهم کنار تو...
در سکوت ستارهها...
بگویم "دوستت دارم"
آرام بگویی من بیشتر ..." کیم تهیونگ "
________________________________
۲۰ مارس سال ۱۸۹۶...
ساعت ۱۱ بعد از ظهر...
کشتی مسافربری، دریای زرد، آب های کره ی جنوبی...مجلس به میزبانی نوای پیانو بود و میهمان ها تشعشعات رقصنده ی آفتاب در کشتی...
هر نوت که نواخته میشد موجی از آهنگ رو به خلاء سکوت دور و بر حمله ور میکرد...
طلایی موهای مرد با غرور، جلای آفتاب رو بازتاب میکرد...
دریا به مروارید دندان هاش غبطه میخورد...
باد مابین کوچه پس کوچه های انگشتش سوسو میکرد و آهنگ پیانوی پسر رو به همه جای دریا میوزید...
تا چشم کار میکرد آبی دریا بود و تا گوش میشنوید نوت های منظم و پشت هم...
گویا کشتی به شرط نواختنش حرکت میکرد...
آسمان به شرط نواختنش آرام بود و نسیم به شرط نواختنش میوزید و دریا... دریا به رنگ نواختن مرد آبی بود!...
لحظات مگه چه قدر توان به دوش کشیدن زیبایی داشتند که مرد لبخند میزد؟...
کمر ثانیه ها شکسته و بود و زمان با زحمت میدوید تا بیشتر حس کنه، حتی به قدر یک دقیقه بیشتر...
لبخند میزد و انگشتانش گاه و بی گاه تمام تن سرد پیانو رو لمس میکردند...
برق طلایی موهاش و درخشش سفید لبخندش و نوای آهنگ مثلث، برمودایی شده بود میان آبهای دریای زرد...
میبلعید و میبلعید هرانچه زیبایی و وقار بود...
در لحظه به اوج میرسید و در آنی به رهایی...
اما ناگهان آرامش آهنگ پسر، رنگ باخت به آشفتگی نظم دلهره آور ریتم دردناکی که حالا نواخته میشد...
پرده های لبخندش کشیده شدند و روشنایی سفید در پس تاریکی غم لبهاش پنهان شد...
باد کمی تندتر میوزید و دریا اندکی پرخروشتر شده بود...
هربار که در دل آبهای زرد مینواخت بعد از آرامش، پیراهن دلهره به آهنگش پوشیده میشد...
گویا یاد گذشته از فروغ همه ی آسمان میکاست...
انگار آسمان به دل مرد بند بود که هربار یاد گذشته میکرد هر دو ابری میشدند با یک فرق...
آسمان میبارید اما چشم های مرد سالها بود که کویری از سراب آرامش و شادی شده بود...
YOU ARE READING
Atonement / تاوان
Random_ میگن عشق اول مهمه، ولی بیشتر که آدم فکر میکنه میبینه از اون مهمتر عشق دومه... عشق دوم وقتی میاد که برای اولین بار قلب آدم شکسته، نفس آدم گرفته شده، امید آدم از بین رفته و آدم فهمیده همهی عشقها تا ابد نمیمونن... حالا فاصله کمی بیشتر نگه داشته...