" اتاق کنفرانس "

159 25 1
                                    

براستی در تاریکی‌ست که ما نور را می‌یابیم، برای همین وقتی دچار اندوهیم نور از همه ‌چیز به ما نزدیک‌تر است...

" کیم تهیونگ "

______________________________________

۱ آپریل سال ۲۰۳۲ میلادی...
ساعت ۶ بعد از ظهر...
سئول، کره ی جنوبی...

در یک حرکت ناگهانی مشتش رو سفت تر کرد و تاره موهای انبوهی که در چنگ داشت، محکم تر کشید...

صدای جیغ و داد پسر تمام اتاق رو برداشته بود و حتی ذره ای توان آزاد کردن خودش رو از چنگ دختر نداشت...

+ ماریااا... یواشتر... میپوشم... گفتم میپوشمم...

صداش رو دو برابر پسر بالا برد و فریاد زد...

_ دیگه دیر شده پارک جیمیننن... تو امروز کچل به اون جلسه ی لعنتی خواهی اومدددد...

نه تنها که آسانتر نگرفت بلکه حالا این انگشت های دست دومش بود که موهای طرف دیگر سر جیمین رو به چنگ داشت و به قصد کنده شدن میکشید...

ماریا هر از چند گاهی برای سفت کردن بند حوله ی تن پوشش یکی از دست هارو آزاد میکرد و بعد از اطمینان از بسته بودن بند، دوباره به الگوی شکنجه ی دردناکش ادامه میداد...

گوشه ای از اتاق، سشوار، بی اهمیت رها شده و صدای بیرون دادن هوا بر غوغای شلوغ اتاق افزوده بود...

جیمین که حالا لباسی جز یک باکسر نارنجی به تن نداشت، با درماندگی روی تخت نشسته و برای رها شدن موهاش از چنگال دختر، مچ دست های ماریا که تقریبا بر روش افتاده بود رو گرفته و با الگوی بالا و پایین شدن فشار وارده برای کندن موها، فریاد هاش رو تنظیم میکرد که ناگهان در با بیشترین شدت باز شد...

هر دو در وضعیت عجیب اما ساکت به چهارچوب در چشم دوختند که طبق انتظار با چشم های سرخ و عصبانی آشنایی رو به رو شدند...

وقتی که هیچ کس جرئت خارج کردن هیچ صدایی رو نداشت، سشوار بی اختیار در حال تولید آلودگی صوتی به سر میبرد که قدم های سنگین پسر عصبانی به سمت سیم دوشاخه روانه شده و اون رو از برق کشید...

حالا سکوت کاملا بر اتاق حکم فرما بود و ماریا که میدونست این جریان ادامه نخواهد داشت، نامحسوس موهای جیمین که حالا در شلخته ترین حالت ممکن بود رو رها کرده و صاف ایستاد...

جیمین لبخند تمثیلی‌ای زد و با دزدیدن نگاه از چشمان برزخی پسر پرسید:

+ عام... جونگکوک صدامون که با عث نشد نتونی بخوابی درسته؟...

و همین یک جمله برای انفجار بمب عصبانیت جونگکوک کافی بود...

_ من بهتون گفتم تمام دیشب رو به خاطر کشف یه سر نخ کوچیک تو پرونده نخوابیدم و عاااجزانه التماس کردم که میخوام دو ساعتی که... فققط دو ساعتی که تا جلسه باقی مونده رو بخوابم اما این شما بودید که وحشی تر از همیشه کل خونه رو روی سرتون گذاشتید در حدی که حتی اسکات هم شروع به پارس کردن کرده بودد!...

Atonement / تاوانWhere stories live. Discover now