عشق یعنی دیر بیاید، زود برود، و تو سالها با خاطرهای کوتاه، بیدار شوی، نفس بکشی، قدم بزنی، بخوابی، و ساده بگویم، دیگر مثل قبل زندگی نکنی…
میبینی؟...
این غم رسم عاشقیست پس بعد از من دژ شادی ات را به لشکر غم نبازی ها!...
اما اگر هم باختی یک راه حل دارم...
غُصه هایت را با قاف بنویس تا قِصه شوند...
قصه ها زود گذرند..
میروند از یادها...
میروم از یادت..." کیم تهیونگ "
________________________________
۲۰ مارس سال ۱۸۹۶...
ساعت ۱۱ ظهر...
کشتی دزدان دریایی زوگایکوتسو.آب های دریای زرد، کره ی جنوبی...صدای قدم هاش روی کف چوبی اتاق کشتی میپیچید...
با کفش آهنگ چوب مینواخت و قدم میزد...
پشت میز نشست و دست رو تکیه گاه سرش کرد و ارنج بر روی صفحه ی چوبی میز گذاشت...
دست دیگر راهی کت زرشکیش شد و ساعت گردش رو خارج کرد و نگاهی بهش انداخت...
گوشه ی دفتر چرمی رو که بر میز جا خوش کرده بود رو به بازی گرفت...
لحظه ای نگاهش بین رواننویس و دفتر سفرنامه جابه جا شد که با جرقه ای سمت قلم هجوم برد...
دستی به جلد چرمی دفتر کشید و صفحه ی جدیدی رو برای نوشتن باز کرد...
بوی کاغذ های ضخیم و کاهی دفتر همیشه مرد رو مدهوش میکرد...
رواننویس رو برای لحظاتی روی کاغذ نگه داشت و مشغول به چیدن قلعه ی کلمات شد...
" ۲۰ مارس۱۸۹۶... شمال دریای زرد...
امروز مثل روز های دیگه الگوی آبی تمام بیرون کشتی رو دربر گرفته بود...
مثل همیشه دریا آبی... آسمان آبی... و کلیشه ی ابر ها برقراره...
مثل همیشه جهان زیر دریا نفس میکشه و در پس ظاهر آروم آب هزاران اتفاق عجیب در سدد رخ دادنه...
امروز هم مثل روز های دیگه خورشید به دریا میتابه و با دیدن انعکاس خودش در آب به زیبایی و درخشندگیش میباله...
این روزمرگی یک هفته ی حال کشتیمونه...
یک هفتست که در همین موقعیت به سر میبریم...
دریا آرومه اما اتفاقاتی که بر سرزمین آبیش رخ میده هر روز آشفته تر میشه...
حالا تقریبا هفت روز میشه که منتظر آیاتو هستیم تا با اطلاعات جدید به سمتمون بیاد...
گروه مثل باطن دریا آشفته و نگرانه...
هیچ خبری از فرستادمون نداریم و از طرفی به عنوان دزدان دریایی ژاپنی، حالا از طرف دولت ها در بد مخمسه ای به سر میبریم...
آهارون یکی پس از دیگری تمام گروه های دزدان رو از بین میبره تا به تمام دریای زرد سلطه گر بشه و ما مثل کشتی های دیگه در پی حفاظت از خودمون هستیم...
YOU ARE READING
Atonement / تاوان
Random_ میگن عشق اول مهمه، ولی بیشتر که آدم فکر میکنه میبینه از اون مهمتر عشق دومه... عشق دوم وقتی میاد که برای اولین بار قلب آدم شکسته، نفس آدم گرفته شده، امید آدم از بین رفته و آدم فهمیده همهی عشقها تا ابد نمیمونن... حالا فاصله کمی بیشتر نگه داشته...