قسمت سیزدهم: "مگه شما بلدی سکوت کنی؟"
.
.
.
.نگاهی به اطرافش انداخت و با کمترین سر و صدای موجود درب ظرف غذای پلاستیکی ولی باکیفیتش رو باز کرد. با دیدن سیبهای قرمزی که تکهتکه شده بودن لبخندی زد و با خلال دندانی که روی اونها قرار گرفته شده بود از میوهاش خورد چون دستش کثیف بود.
ساندویچش رو زنگ تفریح قبل خورده بود و حالا قصد داشت توی این زنگ میوه، و زنگ تفریح بعدی بيسکوئيتهاش رو بخوره. معمولاً اکثر بچهها به حیاط میرفتن ولی تهیونگ ترجیح میداد توی کلاس بنشینه و استراحت کنه چون معمولاً توی این موقع سال سردی هوا اذیتش میکرد و البته که برعکس همکلاسیها و دوستانش اهل شیطنت و بازیهای فیزیکی نبود.
بغلدستیش که دختری همسن خودش بود به حیاط رفته بود و به نظر میرسید با دوستهاش حسابی داره بازی میکنه و بخاطر دویدنهای بیش از حدش بافت موهاش خراب شده.
کلاً معلمها و دبیرها عادت داشتن دانشآموزانی که بیشتر از همه توی کلاس شیطنت میکنن رو کنار تهیونگ بنشونن چون اون پسر کم حرف واقعاً روی اطرافیانش تاثیر مثبتی میگذاشت. طوری نبود که تهیونگ بچگی نکنه ولی تمامی دوستهای سال قبلش توی کلاسها پراکنده شده بودن و تعداد کمی از همکلاسیهای پارسالش توی کلاس دوم، شریک کلاسهای درسیاش بودن.
خیلی از سال نگذشته بود، شاید نزدیک یک ماه و تهیونگ طول میکشید تا دوستی پیدا کنه مخصوصاً زمانی که کلاس اولش رو بدون دوست صمیمی داشتن گذرونده بود و درگیریهای مدرسه و کنار اومدن با فضای جدید به اندازهی کافی حواسش رو از دوستی و بازی کردن پرت کرده بود.
زنگ به طور ناگهانی خورد و تهیونگ تونست صدای اعتراض و همهمهی بچهها رو از توی حیاط بشنوه. سیبهاش تموم شده بودن و بیسکوئیتهاش هم که برای زنگ بعد بود پس با آرامش خاطر ظرف رو توی جیب وسطی کیفش گذاشت و در عوض کتاب ریاضی و دفترش رو روی میز قرار داد. بغلدستیش با عجله خودش رو به نیمکت مشترکش با تهیونگ رسوند و حین نفسنفس زدن از بطری صورتی و بنفش رنگش آب نوشید.
تهیونگ نگاهش رو به چهرهی بغلدستیش داد و جامدادیش رو کنار کتابش گذاشت. دقیقاً طبق پیشبینیهای خودش، بافت دختر حسابی خراب شده بود و یونیفرمش نامرتب و کثیف به نظر میرسید.
اصلاً از اون دختر خوشش نمیومد و فقط آرزو داشت هر چه سریعتر فرد دیگهای بیاد و کنارش بنشینه. اون دختر روی میز با ماژیک خط میکشید و مدام حد و مرز تعیین میکرد. تهیونگ از این متنفر بود چون نیمکت به طرز فجیعی ناعادلانه تقسیم میشد و از عرض یک متر و بیست سانتیمتری میز، فقط سی سانت نصیبش میشد.
علاوه بر این حد و مرز تعیین کردن، اون دختر وسایلهاش رو خراب میکرد و بیاجازه برشون میداشت. تهیونگ معمولاً از وسایلهاش به شدت مراقبت میکرد ولی نمیتونست علاقهی شدید اون دختر رو به ماژیک درک کنه چون حتی به جامدادی آبیآسمانیِ تهیونگ که از قضا نو و جدید بود هم رحم نکرده بود.
YOU ARE READING
E-Boy VS Good Boy | VKOOK
Fanfiction「 ایبوی در مقابل پسر خوب 」 • ژانر: درام، عاشقانه، مدرسهای، محدودیت سنی . . کودکی، خردسالی جزئی از مهمترین دوران زندگی ما انسانها به حساب میاد. ما یاد میگیریم و با هر زمین خوردنی دوباره بلند میشیم و تجربه کسب میکنیم. ما به دنیا اومدیم تا یاد ب...