قسمت سی و هفتم:"جونگکوکبازی"
.
.
.
.گرفتگی گوشهاش از ساعتها قبل قصد رها کردنش رو نداشتن و در نهایت با چشمهایی خسته که به سختی باز مونده بودن، وارد منطقهای شد که تهیونگ در اونجا ساکن بود. تاریکی شب به دیدش کمک نمیکرد و چشمهاش بخاطر خیره شدن به سیاهیای که جاده رو برای ساعتها در بر گرفته بود خسته و دردناک شده بودن. رانندگی توی شب واقعاً براش سخت بود ولی چارهای هم نداشتن.
صدای آهنگ با وجود کم بودنش سکوت ماشین رو میشکوند و نمیدونست منشأ این بوی عجیب و ناخوشایندی که از کولر ماشین ساطع میشه چه چیزیه. حالش داشت بد میشد ولی با امید دادن به خودش و گفتن "فقط یک ذره مونده." به رانندگی ادامه میداد. وقتی جلوی آپارتمان تهیونگ توقف کرد، به پشتی صندلی تکیه داد و همراه با کشیدن آهی خسته، چشمهاش رو بست تا کمی استراحت کنه و برای اینکه توان رانندگی تا خانهی پدریش رو داشته باشه، انرژیش رو ذخیره کنه.
تهیونگ که حتی در عالم خواب هم متوجه سکون و توقف ماشین که مقل گهوارهاش بود، شد. کمکم چشمهاش باز شدن و با دیدی که بسیار کم و به لطف نبود عینک تار بود، فهمید که به مقصد رسیدن. صندلیش رو صاف کرد و با چشمان و چهرهای پف کرده و خسته، کفشهاش رو پوشید و به دنبال کیفپول و تلفن همراهش گشت. جونگکوک پلکهاش رو از همدیگه فاصله داد و بعد از ماساژ دادنشون لبخندی به تهیونگ زد.
- رسیدیم.
جونگکوک با صدای گرفتهای اعلام کرد و تا بالا اومدن ویندوز تهیونگ کمی اطرافش رو مرتب کرد. آشغالهای توی ماشین رو درون کیسهای گذاشت و تهیونگ هم کمکش کرد تا از شلخته بودن ماشین کم کنه. خوشبختانه کثیفی و نامرتبی به صندلیهای عقب ماشین راه پیدا نکرده بود.
- اگه خستهای برسونمت با تاکسی برمیگردم.
سرش رو در جواب سوال تهیونگ به دو طرف تکون داد و مخالفت کرد.
- میتونم تا اونجا رانندگی کنم. فقط یکم چشمهام خسته شده بود، الان بهترم.
تهیونگ باشهای گفت و با دراز کردن دستش، کولهاش رو از صندلی عقب برداشت و هر چه داشت و نداشت رو توی جیب بزرگش ریخت. به قدری خسته و خوابآلود بود که فعلا به اینکه چه چیزی رو کجا گذاشته اهمیتی نده.
- تا خونه مراقب خودت باش و آروم رانندگی کن. احتمالا تا یکی دو ساعت دیگه بیدارم پس رسیدی زنگ بزن.
جونگکوک با خستگی سری تکون داد و تهیونگ درب ماشین رو باز کرد تا پیاده بشه ولی دستی که روی شانهاش کشیده شد اجازهی خارج شدن بهش نداد.
- خیلی خوش گذشت. ممنون بابت این دو سه روز.
تهیونگ متقابل لبخندی زد و دستش رو روی دست جونگکوک گذاشت و به آرامی نوازش کرد. کمی به جلو خم شد و بوسهی سبکی گوشهی لب جونگکوک نشوند.
YOU ARE READING
E-Boy VS Good Boy | VKOOK
Fanfiction「 ایبوی در مقابل پسر خوب 」 • ژانر: درام، عاشقانه، مدرسهای، محدودیت سنی . . کودکی، خردسالی جزئی از مهمترین دوران زندگی ما انسانها به حساب میاد. ما یاد میگیریم و با هر زمین خوردنی دوباره بلند میشیم و تجربه کسب میکنیم. ما به دنیا اومدیم تا یاد ب...