•| نوزده: احساسات زشت و کثیف

1.7K 449 518
                                    

قسمت نوزدهم: "احساسات زشت و کثیف"
.
‌.
.
.

نفسش رو با کلافگی و اضطراب بیرون فرستاد و سعی کرد با وجود لرزش دست‌هاش و خیس بودن کاغذی که لیست خرید درش نوشته شده بود، وسایل مورد نیاز رو درون سبد دستی کوچک فروشگاه بیاندازه. در طرف دیگه‌ی این قفسه‌های خرید جیمینی ایستاده بود که با دقت تاریخ روی نودل‌های نیمه آماده رو می‌خوند و نمی‌تونست تصمیم بگیره این طعم جدیدی که اومده رو امتحان کنه یا نه.

از روی مرد لحظه‌ای چشم برنداشت. حتی اگر سرش توی کار خودش بود، یکی از حواس‌های پنج‌گانه‌اش روی جیمین تمرکز کرده بود. با پارچه‌ی شلوار تقریباً ضخیم و پشمیش دستش رو خشک کرد و بعد از برداشتن یک بطری شیر یک لیتری، پنیر و کره‌، سریع درب یخچال رو بست و خودش رو جلوی صندوق پرت کرد. برای بار دوم، زیر چشمی نگاهی به جیمین انداخت. به نظر می‌رسید هنوز خیلی از خریدش مونده و متوجه نفس‌تنگی تهیونگ از روی اضطراب و ترس نشده.

تنها چیزی که به ذهن پسر خطور می‌کرد، فرار کردن از دست جیمین بود. وقتی توی آسانسور گیر افتاد و از استرس حس کرد یه جوش جدید داره پایین‌تر از شقیقه‌اش رشد می‌کنه، توقع داشت همون لحظه آقای کت و شلواری که بدون کت و شلوار حتی بهتر هم به نظر می‌رسید، رک و پوست‌کنده حرفش رو بزنه. اون جملاتی که قرار بود از بین لب‌های جیمین بیرون بیاد به مراتب قابل پیش‌بینی‌تر از این بود که جوش بعدی تهیونگ قراره کجای صورتش پیداش بشه.

جیمین با پرسیدن این‌که کجا میره _با لحنی دوست‌داشتنی و صمیمانه_ اون رو تا فروشگاه نسبتاً بزرگی که در نزدیکی ساختمانی که درش ساکن بودن، قرار داشت همراهی کرد و گفت که باهاش می‌خواد صحبت کنه. قطعا قرار نبود درباره‌ی المپیاد ریاضی یا حتی معلم‌های مدرسه‌ی پسر سوالی بپرسه. احتمالش زیاد بود تا بحثشون به جاهای باریکی کشیده بشه. مثلاً "تهیونگ عزیزم سایزت چنده؟ خیلی از روی شلوار بزرگ بود."

خب، تهیونگ اگر همچین جمله‌ای رو می‌شنید اولش بخاطر شوک از دنیا و جهان خداحافظی می‌کرد و روحش تصمیم می‌گرفت مدتی جسمش رو تنها بذاره تا شاید به خودش بیاد. ولی نکته‌ی مهم اینجاست که اگر این اتفاق رخ می‌داد، نشان‌دهنده‌ی این بود که نقشه‌ی جونگکوک دو دستی پاچه‌ی جیمین رو گرفته و موفق شدن. نه، تهیونگ واقعاً آماده نبود اولین رابطه‌اش رو با مردی داشته باشه که شش سال از خودش بزرگ‌تره، خوشگله و وقتی میبینتش نمی‌تونه جلوی گاز گرفتن لب‌هاش و خمار شدن چشم‌هاش رو بگیره. وای به هیچ‌وجه نمی‌شد زیبایی و جذابیت پارک جیمین رو انکار کرد.

زمانی که برخورد پلاستیک‌ها و خرچ خرچ رشته‌های سفت و نیمه‌ آماده رو دقیقا در سی سانتی‌متری خودش شنید، از حال و هوای رنگین‌کمانی خودش بیرون اومد و سرش خودبخود سمت جیمینی که کنارش ایستاده بود چرخید و حقیقت مثل پتکی در سرش کوبیده شد.

E-Boy VS Good Boy | VKOOKOnde histórias criam vida. Descubra agora