قسمت سی و یکم: "گوجهی بچهلوس"
.
.
.
.یک ظهر بهاری، با صدای گنجشگها و پرندههای سرزنده و خوشحال، با صدای گربهی زائوی محله و آواز خوندن جونگکوک حین استراحت کردن و چک کردن فضاهای مجازیش و تهیونگی که کبکش خروس میخوند و رفته بود توی فاز همسر نمونه بودن
با پیشنبد گلگلی و تلی که چتریهای مزاحمش رو کنار زده بود، از آشپزخانه خارج شد و سمت پنجره نشیمن رفت. پردهها رو کنار زد و پرتوهای درخشان خورشید بیشتر از قبل لونه کلاغ کوچک اما خنک و جمع و جور تهیونگ رو روشن کردن. پنجره رو باز کرد و با بیرون بردن سرش، نگاهی به کوچهی نسبتاً خلوت انداخت که گاهاً رهگذر یا ماشینی ازش عبور میکرد. هوا گرمتر شده بود و آفتاب ظهر به این گرمای بهاری شدت بخشید اما برای کسانی که دلشون برای حرارت و اشتیاق تابستان و بهار بعد از یک زمستان سخت و سرد تنگ شده بود اصلاً بد نمیگذشت. تهیونگ پنجره رو بست تا بیشتر از این هوای گرم وارد مخفیگاه خنک و امنش نشه و با عجله به سمت آشپزخانه رفت.
صدای هود، جیلیز ویلیز کردن روغن و شعلههای گاز توی خونه میپیچید و همین به تنهایی نشون میداد زندگی در این واحد آپارتمانی کوچک و جمع و جور در جریانه. به مرغهای توی ماهیتابه کمی ادویه اضافه کرد و بعد با اضافه کردن کمی کره، رشتههای پاستا رو روی اونها ریخت. ماهیتابه رو خیلی حرفهای با یک دست نگه داشت و با تکون دادنش، مواد درونش رو باهم مخلوط کرد. در همین حین حواسش به صدای تلویزیون و برنامههایی که پخش میکرد، بود و متوجه شد خیلی وقته از جونگکوکی که توی اتاق روی تختش دراز کشیده بود صدایی در نمیاد.
آماده کردن سس خیلی به طول نیانجامید و زودتر از انتظاری که داشت ناهار آماده شد. بشقابها رو روی میز چید و قاشق و چنگالها رو هم با نظم خاصی کنارشون قرار داد. بعد از اینکه مطمئن شد چیزی کم و کسر نیست پاستاها رو توی ظرف بزرگی ریخت اما خیلی نگذشت که هیسی از سوزانده شدن دستش بخاطر داغی و حرارت ماهیتابه از میان لبهاش در رفت. اولش خیلی نمیسوخت اما کمکم سوزش و درد اون قسمت قرمز شده بیشتر شد و بهاجبار هر چه که در دست داشت رو رها کرد و سمت سینک قدم برداشت.
- چی شد؟
- خودم رو سوزوندم.
سرش رو برگردوند و جونگکوک رو دید که با چهرهای پر از تأسف و ناامیدی بهش نگاه میکنه و سمتش میاد. لباسهای خونگی تهیونگ رو به تن داشت و تیشرت گشاد و بلند قرمز-نارنجی رنگ پسر تا بالای زانوش میرسید. شلوارک گشادی رو ما کرده بود و موهاش مثل راپونزل دور صورت و روی شانههاش ریخته بودن. به نظر میرسید پسر به هوای خوردن ناهار به نشیمن و آشپزخانه اومده و حالا با سرآشپز مصدوم و سوخته طرف شده بود و تهیونگ بخاطر سوزش دستش فعلا اهمیتی به پاستایی که کمکم داشت سرد میشد نمیداد. شیر آب رو بست و حین فوت کردن دست قرمز شدهاش اجازه داد دوستپسر عزیزش دستش رو بررسی کنه. جونگکوک به بالای مچ تهیونگ که به شدت قرمز شده بود نگاهی انداخت و کمی فوتش کرد.
KAMU SEDANG MEMBACA
E-Boy VS Good Boy | VKOOK
Fiksi Penggemar「 ایبوی در مقابل پسر خوب 」 • ژانر: درام، عاشقانه، مدرسهای، محدودیت سنی . . کودکی، خردسالی جزئی از مهمترین دوران زندگی ما انسانها به حساب میاد. ما یاد میگیریم و با هر زمین خوردنی دوباره بلند میشیم و تجربه کسب میکنیم. ما به دنیا اومدیم تا یاد ب...