•| سی و چهار: هزینه‌ی رابطه

1.8K 431 324
                                    

قسمت سی و چهارم: "هزینه‌ی رابطه"
.
.
.
.

گشت و گزارهای بی‌وقفه و پسرهایی که خستگی براشون معنایی نداشت. دست‌هایی که به طور مخفیانه در هم قفل شده بودن و انگشتانی که با زیرکی پشت دست همدیگه رو لمس می‌کردن. با وجود تمامی محدودیت‌ها و ترس از نشون دادن رابطه‌شون، این پنهان‌کاری می‌تونست هیجان‌انگیز باشه. اما نه همیشه.

نه تهیونگ و نه جونگکوک به این‌که مهماندار مسافرخانه با چشم‌های گرد شده و ابروهای بالا رفته کلید یک اتاق با تخت دونفره رو بهشون داد اهمیتی ندادن. مهم نبود اگر خیلی کنار هم خوابیدنشون عجولانه و عجیب بود چون تا زمانی که ازش لذت می‌بردن چیزی نمی‌تونست جلودارشون باشه.

تهیونگ بهترین لحظات زندگی خودش رو کنار جونگکوک تجربه می‌کرد. با علاقه و لذت می‌بوسیدش، با اشتیاق بغلش می‌کرد و با لطافت اجازه می‌داد انگشتانش پسر رو نوازش کنن. همه‌چیز عالی و پرتقالی به نظر می‌رسید. همونقدر شیرین و ملس و سرحال‌آور. پر از حس‌های خوب و شور و نشاط بود مخصوصاً زمانی که دوست‌پسرت بهت کلی محبت کرده باشه و لب‌هات رو مدام بوسیده باشه. تهیونگ دیگه دل و روده‌اش رو حس نمی‌کرد از بس که قیلی‌ویلی رفته بودن.

تقریباً همه‌چیز عادی و معمولی به نظر می‌رسید و همین به تنهایی دلیلی بود که تهیونگ لبخند ملیحی بزنه و از باد کولر ماشین لذت ببره. آهی کشید و بدنش رو کش و قوس داد تا از کوفتگی بدنش کم کنه. چون تا دیروقت در کوچه پس کوچه‌های شهر می‌گشتن و خوش می‌گذروندن، دیر خوابیدن و صبح زود دوباره بیرون زدن.

- ناهار رو اینجا بخوریم؟

جونگکوک محلی که توی جی‌پی‌اس مشخص کرده بود رو به تهیونگ نشون داد و پسر هم بعد از انداختن نیم‌نگاهی به صفحه‌ی ال‌سی‌دی، سری تکون داد و تائید کرد.

- برای من فرقی نداره.

- پس خوبه.

با لبخند گفت و به رانندگیش ادامه داد. تهیونگ حس خوبی از این نیشخندهای جونگکوک نمی‌گرفت و نمی‌دونست پسر چه نقشه‌ای توی سرش پرورش داده و می‌خواد اجراش کنه. نه تنها حس خوبی به این موضوع نداشت بلکه به شدت هم می‌ترسید. شاید ققط توهم ذهن خودش بود و جونگکوک از فرط شوق و اشتیاق مدام سرجاش تکون می‌خورد و با صدای بلند همراه آهنگ هم‌خوانی می‌کرد و حنجره‌اش رو جر می‌داد انگار که فردایی وجود نداره.

نزدیک ظهر شده بود آفتاب طوری می‌تابید انگار که پس کله‌ی تهیونگ ارث باباش رو خورده و طلبکار هم هست. آسفالت‌ها داغ کرده بودن و شرجی بودن هوا کمکی به خنکی هوا نمی‌کرد. تهیونگ قسم می‌خورد اگر کمی بیشتر در معرض نور خورشید قرار بگیره، تبخیر شده و جونگکوک بدون یار و همدم می‌شد‌. تهیونگ به خودش افتخار می‌کرد که در تمامی شرایط به فکر دوست‌پسرش هست. در ماشین رو بست و منتظر موند تا راننده هم بهش ملحق بشه. نگاهی به ساختمان شیشه‌ای و زیبای رستوران انداخت و خوشبختانه مشخص بود که زیاد شلوغ نیست. به نظر رستوران گرونی میومد ولی توی شهرهای توریستی، رستوران‌هایی بودن که بر خلاف ظاهر گرونشون، غذاها قیمت‌های مناسبی داشتن.

E-Boy VS Good Boy | VKOOKNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ