•| بیست و دو: عذاب‌وجدانِ دوطرفه

1.7K 461 581
                                    

قسمت بیست و دوم: "عذاب‌وجدان دوطرفه"
.
.
‌.
.

یک روز پاییزی و سرد، که نسیم مرطوب و دلنشینش همراه با صدای خش‌خش برگ‌های سقوط کرده و پیر به شهر برگشته بود. فصل مدارس همراه شده بود با پاییزی که برعکس سال قبل، خیلی هم سرد و سوزناک به نظر نمی‌رسید بخاطر همین شرایط کمی برای ساکنین سئول بهتر شده بود انگاری آب و هوا روی اعصاب و روانشون هم تاثیر مثبتی گذاشته بود.

اتودش رو چندبار روی میز کوبید و پاهاش رو با کلافگی تکون داد. چقدر سریع و زود یک ماه از سال تحصیلی بدون دوست عزیزش گذشت. این اواخر بخاطر نبود تهیونگ در مدرسه، به شدت تنهایی رو احساس می‌کرد. به قدری در این سال اخیر تحصیلیش به حضور پسر، دقیقا دو ردیف دورتر از خودش عادت کرده بود که حالا حس می‌کرد تکه‌ای از وجودش رو کنار خودش نداره.

از زمانی که با اونجین و تهیونگ صمیمی‌ شده بود، روابط سطحی و دوستانه‌اش با دیگر دانش‌آموزان مدرسه کمتر، و در نهایت محو و ناپدید شده بود مخصوصا با هه‌ایل که مثلا نزدیک‌ترین دوستش به حساب میومد. بخاطر همین دیگه توی کلاس با کسی صمیمی نبود و زمان‌های استراحت بین کلاس‌ها رو تنهایی، و اگر اونجین‌ کاری نداشت، با دختر می‌گذروند. باید سعی می‌کرد دوباره رابطه‌اش رو با هم‌کلاسی‌هاش بهتر کنه چون این تنهایی باعث می‌شد در آخر سر از تیمارستان دربیاره.

برای فردی مثل جونگکوک این تنهایی اجباری مثل عذاب بود چون اون روحیه‌ی اجتماعی و دوستانه‌اش با تنها نشستن و خیره شدن به افق خیلی راه نمیومد و پسر رو بیشتر‌ مورد آزار و اذیت درونی قرار می‌داد. آهی کشید و با خستگی از پشت میزش بلند شد. باید از زمان ناهارش استفاده می‌کرد و گرسنگی‌ش رو برطرف. شاید می‌تونست سری به دوست‌دخترش هم بزنه و رفع دلتنگی کنه چون از قبل تعطیلات آخرهفته، دیگه ندیده بودش.

وقتی اونجین نتونست از مرحله‌ی دوم المپیاد بگذره، خیلی خوشحال نشد ولی بدش هم نیومد. دیگه نه فشار درسی زیادی روی دختر بود و نه مانعی برای رابطه‌ی بین‌شون. با وجود این‌که از اواسط زمستان، دقیقاً پس از تعطیلات کریسمس و قرار دوست‌داشتنی‌شون رابطه‌شون رو شروع کردن ولی باز هم المپیاد تا اواسط فصل بهار که نتایج مرحله‌ی دوم اومد مثل زنجیر دست و پاشون رو بسته بود.

خوشبختانه موفق شدن این دوری رو جبران، و فشار درسی‌ای که سد راهشون شده بود رو از بین ببرن ولی در این میان جونگکوک و اونجین تقریباً تهیونگ رو از دست دادن. پسر خیلی دیر متوجه این موضوع شد و خوشحال بود از این‌که قبل از این‌که کار از کار بگذره، تونستن همراه با اونجین شرایط رو بهتر کنن.

دقیقاً روزی تهیونگ موفق شد مدال طلای کشوری رو از آن خودش کنه، جونگکوک فهمید خیلی وقته این پسر رو تنها گذاشته. شاید دیدن تهیونگ پس از چندماه و خستگی جسمانی و روحیش بخاطر اردوی مطالعاتی‌ای که برای المپیاد پشت سر گذاشته بود باعث شد جونگکوک از جاش تکون بخوره و چشم‌هاش رو درست و حسابی باز کنه. تهیونگ از دید جونگکوک، خیلی ضعیف، شکننده و به معنای واقعی کلمه داغون شده بود. در حدی که از خودش پرسید "یعنی ارزش این رو داشته که خودش رو به این حال و روز بیاندازه؟" تهیونگ بعد از المپیاد دیگه اون آدم سابق نشده بود. شاید خیلی زودتر از باقی همسن و سال‌هاش بزرگ شد. در هر صورت، تبدیل به فردی شده بود که هیچ شباهتی به تهیونگ سال قبل نداشت.

E-Boy VS Good Boy | VKOOKWhere stories live. Discover now