قسمت هجدهم: "امیدواری"
.
.
.
.گاهی تهیونگ واقعا نمیدونست باید از دست خودش چه کار کنه و حتی بعضی مواقع به سرش میزد بره از اطرافیانش بپرسه که "میشه بگید چطوری تحملم میکنید؟ نیاز دارم خودم رو تحمل کنم."
پسر به خوبی آگاه بود که ناامید شدن از بقیه چقدر بده ولی از اون بدتر، ناامیدی از خودته. شاید اگر توی یه رابطهی چند ساله بود و حالا بخاطر بالغ شدنش دیگه اون آدم سابق نبود، از خودش ناامید میشد چون نمیتونست اون رابطه رو ادامه بده. ولی لعنت بهش، تهیونگ حتی یه مکالمهی عادی رو هم با کراشش پیش نبرده بود و حالا داشت در ناامیدی دست و پا میزد. اگر روزی با کسی که توی رابطهست به مشکل میخورد قرار بود چطوری حلش کنه؟ بگه "مامانی لطفا بیا منو با دوستپسرم آشتی بده."؟ قطعاً نه.
شب قبل بخاطر گندی که جلوی کراش عزیزتر از جانش زده بود، تا امروز صبح فقط به سرزنش کردن خودش پرداخت چون کار دیگهای از دستش برنمیومد. دقیقاً هر حرکتی که انجام میداد میتونست برعلیهاش باشه. اصلاً نتونست چشم روی هم بذاره و فقط با گفتن شببخیرِ سرسری و بدون انداختن نگاهی به جیمین، با سر پایین انداخته شده به اتاقش رفت تا در اقیانوس بدبختیهاش غرق بشه. مثلاً قرار بود در آغوش جیمین غرق بشه ولی حالا داشت خودش رو برای پایین انداختن از پنجره آماده میکرد.
بعد از دراوردن شلوار تنگ و قدیمیش و پلیور قرمز رنگش، دیگه سمت شلوار خونگی و راحتش نرفت و ترجیح داد با شورت ماماندوز و گشادش بخوابه تا حداقل کونش یکم هوا بخوره. این شلوارهای تنگ چه چیزی جز دردسر پا کردن و دراوردن و البته خارش بیش از اندازه داشت که جونگکوک اینقدر عاشقشون بود؟ تهیونگ واقعا نمیتونست دوستش رو درک کنه.
قصد داشت برای خواب تیشرتی بپوشه ولی وقتی سرمای لحاف و ملحفه رو حس کرد تصمیم گرفت یک شب بدون لباس بخوابه. مدتی بود که دیگه صبحها مادرش تا وقتی خود تهیونگ بیرون نمیومد، به اتاقش سری نمیزد پس از این بابت خیالش راحت بود.
هوای سرد اتاقش باعث شده بود دست و پاهاش برخلاف دمای دیگر اجزای بدنش، یخ بزنه. تا فرا رسیدن صبح، کل پشمشیشههایی که توی بالشتش جا گرفته بود بخاطر کوبشهای متعدد سر تهیونگ به احیای دوباره محتاج بودن. قلب تهیونگ هم به احیای صدباره نیازمند بود ولی کی میتونست به این پسر بیچاره تنفس مصنوعی بده و با دستهاش سینهاش رو لمس کنه تا بهش یه احیای دوباره با چاشنی تنفس دهتن به دهان فرانسوی بده؟ قطعا بعد از گندکاری دیشبش، اون فرد قرار نبود جیمین باشه.
نفهمید چقدر گذشت و چقدر خودش رو بابت احمق بودنش مورد عنایت قرار داد ولی کمکم زیر لحافش هم گرم شد و قبل از اینکه طلوع صبح مهمان دوبارهی اتاقش باشه بخواب رفت. حدس میزد تا صبح بخاطر هوای سرد زمستانی شبیه فسیلی در صمغ گیاهی بشه ولی تنها کاری که میتونست انجام بده و زیاد کردن سیستم گرمایشی اتاقش بود. البته خیلی نخوابید و زودتر از حد معمول بیدار شد که بخش اعظمیش بخاطر سرما بود.
YOU ARE READING
E-Boy VS Good Boy | VKOOK
Fanfiction「 ایبوی در مقابل پسر خوب 」 • ژانر: درام، عاشقانه، مدرسهای، محدودیت سنی . . کودکی، خردسالی جزئی از مهمترین دوران زندگی ما انسانها به حساب میاد. ما یاد میگیریم و با هر زمین خوردنی دوباره بلند میشیم و تجربه کسب میکنیم. ما به دنیا اومدیم تا یاد ب...