•| بیست و چهار: سوپرمنِ عاشقان

1.7K 490 811
                                    

قسمت بیست و چهارم: "سوپرمن عاشقان"
.
.
.
.

تهیونگ رو می‌شد به راحتی در چهار کلمه خلاصه کرد. "پسرِ ماه و گل‌گلیِ مامانش" برای توصیف این پسر بهترین بود. مطمئناً همجنسگرا بودنش دلیل قانع‌کننده‌ای برای گناهکار و بد بودنش نیست پس این مورد خط می‌خوره. این اصلا نقص به حساب نمیاد.

شخصیت بسیار آروم و قانعی داشت و معمولاً سرش توی کار خودش بود. نه از کسی کینه‌ای به دل می‌گرفت و نه اهل زیرآبی رفتن بود. در واقع نه توقعی از کسی داشت و نه می‌خواست که ازش توقعی داشته باشن. تهیونگ کار خودش رو می‌کرد، اگر کسی می‌خواست جبران کنه که خوشحال هم می‌شد و اگر طرف تهیونگ رو به موهای زائدش هم نمی‌گرفت، می‌رفت به سلامت.

یکی از عادت‌های خوب تهیونگ این بود که سعی می‌کرد در لحظه از زندگیش لذت ببره. اهل خیال‌پردازی‌های غیرمعقول برای آینده‌اش نبود و معمولاً واقع‌گرایانه به مسائل زندگیش نگاه می‌کرد. اگر نمی‌تونست تصمیم درستی بگیره، سعی می‌کرد از دیگران کمک بگیره که معمولاً این اتفاق نمی‌افتاد چون برای کمک خواستن از بقیه کمی الکی مغرور بود.

در برابر تغییرات و انتقادها شاید کمی جبهه می‌گرفت، ولی انگار خیلی زودتر از چیزی که انتظار داشت به این نتیجه رسید که باید انعطاف‌پذیرتر باشه و روی خودش کار کرد. نه این‌که الان خیلی با تغییرات کنار بیاد، ولی خب تحملش به نسبت بیشتر شده و دیرتر اعتراض می‌کنه.

از این‌که از دیگران مراقبت کنه و براشون نقش تکیه‌گاه رو داشته باشه خوشش میومد و بهش این احساس رو می‌داد که یک کار مفید رو توی زندگیش انجام میده. زبان عشق تهیونگ این بود که به افرادی که دوستشون داره کمک کنه و پیششون باشه. با بغل کردن و بوسیدن، و همچنین خدمات‌رسانی به کسانی که دوستشون داره بیشتر از ابراز‌علاقه‌های کلامی کنار میومد.

چیزی که الان باعث شده بود جلوی درب رستوران غذاهای کره‌ای و فضای دوستانه‌ای که از پشت دیوارهای شیشه‌ای آن هم مشخص بود بایسته، برای خودش هم مبهم بود. موهاش هنوز کمی نم داشت و سرش داشت یخ می‌کرد چون منتظر کامل سشوار شدن موهاش نموند و با عجله بعد از این‌که پول رنگ جدید موهاش رو حساب کرد، جیمین رو وادار کرد تا ماشینش رو به پرواز دربیاره.

جیمین مدتی می‌شد که رفته بود، و تهیونگ هم دقایقی رو اول طرف دیگر خیابون و در نهایت لحظاتی رو پشت درب رستوران در انتظار ذره‌ای شجاعت و جرئت ایستاده بود. به درستی نمی‌تونست نفس بکشه و بدنش به لطف سردی هوا لرزش کمی داشت. در حدی نبود که نتونه تحمل کنه اما آزاردهنده بود. نوک انگشتانش قرمز و سرد بودن، تَه دلش خالی شده بود و اصلاً حس خوبی نسبت به این دیدار سه نفره نداشت. می‌شد بچه‌ها رو دوباره بپیچونه؟ چون واقعا توانایی این رو نداشت که حتی وارد رستوران بشه حتی اگر قرار بود بخاطر رنگ موی بلوند و موهای نسبتاً بلند شده‌اش، جونگکوک لحظه‌ای رهاش نکنه.

E-Boy VS Good Boy | VKOOKOnde histórias criam vida. Descubra agora