قسمت سوم: "میگذرونیم؟"
.
.
.
.اونجین سرش رو کمی بالا اورد و نیمنگاهی به پسری که جهت مخالفش نشسته بود، انداخت. اخم عمیق و غلیظی روی ابروهای پرپشت و ضخیمش نشسته بود که نشون میداد حسابی روی درسش تمرکز کرده. اونجین خسته شده بود و نیاز داشت تا کمی استراحت کنه پس مدادش رو پایین گذاشت و توجه تهیونگ لحظهای به سمتش جلب شد.
دوباره سرش رو پایین انداخت و بیتوجه به اونجین خسته دوباره خودش رو با تست زدن مشغول کرد. اونجین حسابی خسته شده بود و حس میکرد دیگه مغزش کشش نداره پس مثل کسانی که وسط مغزشون یک تیز خالی شده به صندلی تکیه داد و سرش رو عقب فرستاد.
سکوت کتابخونه باعث شد کمکم چشم های اونجین گرم بشه و اون روشنایی کمی که از پشت پلک هاش هم آزارش میداد، محو بشه و سیاهی مطلق جاش رو بگیره ولی قبل از اینکه بخواد روحش رو به سرزمین رویاها منتقل کنه دستی شونهاش رو محکم و با شدت تکون داد و باعث شد اونجین با هولزدگی و ترس از جا بپره.
وقتی تهیونگی که بالای سرش ایستاده بود مطمئن شد اونجین زندهست و نمرده، لبخند ملیحی زد و بدون زدن حرفی سمت وسایلش رفت تا جمعشون کنه. در همین حین به اونجین یادآوری کرد که دیروقته و بهتره به خونه برگرده.
- وسایل هات رو جمع کن بریم. امروز خسته شدیم.
اونجین فقط با چشم های درشت شده و پف کردهاش سری تکون داد و با گیجی خودکار و مدادش رو توی جامدادیش چپوند. نیمنگاهی به تهیونگ که بیحس وسایل هاش رو توی کولهاش میگذاشت انداخت و بینیاش رو چین داد.
توی این یک هفته اونجین متوجه شده بود تهیونگ عجیب و غریبتر از چیزی هست که حتی میتونست فکرش رو بکنه. رفتار های عجیبی داشت و کلاً به نظر میرسید علاقهای به معاشرت با دیگران نداره. در حقیقت معاشرت با هیچ بنی بشری!
به جز روز اولی که باهم به کلاس های مشترکشون رفته بودن، اونجین دیگه نتونست درست و حسابی صدای تهیونگ رو بشنوه. اوایل فکر میکرد شاید پسر خیلی باهاش راحت نیست یا میخواد جلوی سوءتفاهمات و غیره رو بگیره این رفتار رو میکنه اما در نهایت فهمید که تهیونگ کلاً اهل حرف زدن نیست. تا وقتی ازش سوالی نشه جوابی نمیده و ترجیح میده تا جایی که ممکنه سرش رو توی کار خودش باشه.
اونجین بعد از اینکه متوجه شده بود تهیونگ و جونگکوک دوست های نزدیکی نیستن و پسر چشم ورقلمبیده و ایزاک نیوتن چند روزی هست که حتی بهم سلام درست حسابی هم نمیکنن، بیشتر متعجب شده بود. تهیونگ همه رو میشناخت و همه هم تهیونگ رو میشناختن ولی پسر فقط با خوشرویی با بقیهی هم مدرسهای ها و همکلاسی هاش سلام و احوال پرسی میکرد و بعد از پرسیدن چند سوال روزمره، از کنارشون میگذشت.
ESTÁS LEYENDO
E-Boy VS Good Boy | VKOOK
Fanfic「 ایبوی در مقابل پسر خوب 」 • ژانر: درام، عاشقانه، مدرسهای، محدودیت سنی . . کودکی، خردسالی جزئی از مهمترین دوران زندگی ما انسانها به حساب میاد. ما یاد میگیریم و با هر زمین خوردنی دوباره بلند میشیم و تجربه کسب میکنیم. ما به دنیا اومدیم تا یاد ب...