قسمت سی و سوم: "گرم و شرجی"
.
.
.
.خستگیای که قصد ترک کردن ذهن و بدن کوفتهاش رو نداشت، توی ماشین به طرز عجیبی بیشتر شده بود و حتی خوابیدن روی صندلی کنارِ راننده هم حالش رو بهتر نکرد که هیچ، کمردردش شدیدتر شده بود. دراز کشیدن روی صندلی عقب هم نامردی به حساب میومد چون جونگکوک با وجود اینکه شب قبل بخاطر شیفت کاریش کم خوابیده بود و صبح زود هم به کارهای قبل از سفر رسیدگی کرده بود، پشت فرمون نشست و مدت نسبتاً طولانیای از وقتی که شروع به رانندگی کرده بود، میگذشت.
لای پلکهاش به لطف نور تند و تیز آفتابی که به تازگی طلوع کرده بود، باز شد و کمکم خواب هم از سرش پرید. گردنش درد میکرد و کمرش گرفته بود ولی برای هوشیار شدن نیاز نبود کار خاصی انجام بده. جونگکوکی که با تیشرت و شلوار راحتی و توسی-سیاه رنگش، با موهای گوجهای شده و عینک آفتابی گردش در حال رانندگی بود به اندازه کافی تهیونگ رو از عالم خواب بیرون کشید و اگر تمام اجزای بدن پسر خواب رو فریاد میزدن، تهیونگ حاضر نبود از جونگکوک چشم برداره و نیشش رو ببنده.
آفتاب از سمت شرق طلوع کرده بود و نور نسبتاً شدید و گرمش باعث شده بود جونگکوک کمی حین رانندگی اذیت بشه ولی گلهای نکرد. وقتی تهیونگ گردنش رو بالا اورد و کمربندش رو باز کرد تا دوباره ببنده، جونگکوک متوجه شد دوستپسرش از چرت جادهایش بیدار شده. لبخندی زد و لحظهای سرش رو سمت پسر برگردوند تا بهش نگاه کنه.
- کاش یکم دیگه میخوابیدی. خیلی راهی نمونده.
تهیونگ خمیازهای کشید ولی گوشهاش بیشتر از چند دقیقه قبل گرفت و کلا صداهای اطرافش رو گنگ و نامفهوم میشنید. صدای چرخ ماشین که روی آسفالت جاده کشیده میشد حتی توی این شرایط هم آزاردهنده بود و کولر بوی عجیبی میداد که بینی حساس تهیونگ ازش خوشش نمیومد ولی جونگکوک و حضور درخشانش باعث میشد دهانش رو ببنده و فقط در جواب لبخند بزنه.
- خیلی خوابیدم. ببخشید کمک نکردم، خیلی خسته شدی.
بدنش رو کش و قوسی داد و صندلیش رو کمی جلو کشید تا صاف بنشینه.
- نه خسته نشدم. ولی برگشتنی تو رانندگی کن چون تنهایی با یه خرس گنده و خوابالو که کلهاش مثل مترسک با هر حرکت ماشین تکون میخوره خیلی حوصلهام سر رفت.
تهیونگ به غرغر جونگکوک خندید و با حس خشکی دهانش سعی کرد چیزی برای خوردن پیدا کنه. آهنگ ملایمی از بلندگوهای ماشین پخش میشد ولی صدای بلندی نداشت. جونگکوک که بخاطر تهیونگِ خوابیده صدای بلندگوها رو کم کرده بود، به آرومی صدا رو چند شماره بالا برد و آهنگ به طور واضح به گوش هر دوی اونها رسید.
حین زمزمه کردن با آهنگ، به تهیونگی که سمت صندلیهای عقب ماشین خم شده بود و دنبال خوردنی میگشت لبخندی زد و حس کرد خودش هم خیلی گرسنهست. برای اینکه از تمام فرصتهاشون استفاده کنن تصمیم گرفتن قبل از طلوع به راه بیوفتن و صبحانه رو توی اولسان بخورن ولی به نظر میرسید با وجود اینکه هنوز اول وقت بود معدههای گرسنهشون گلهمند شده بودن.
DU LIEST GERADE
E-Boy VS Good Boy | VKOOK
Fanfiction「 ایبوی در مقابل پسر خوب 」 • ژانر: درام، عاشقانه، مدرسهای، محدودیت سنی . . کودکی، خردسالی جزئی از مهمترین دوران زندگی ما انسانها به حساب میاد. ما یاد میگیریم و با هر زمین خوردنی دوباره بلند میشیم و تجربه کسب میکنیم. ما به دنیا اومدیم تا یاد ب...