روز بعد...
+من از همون اول شناخت کاملی ازتون داشتم...
این رو اشتون خطاب به تموم راننده های رالی به جز جرد گفت ، چرا که جرد همراه اونا به کافه ی هتل نیومده بود...جنسن کنار لوک نشسته بود و همینطور که به قهوه تلخ فنجون خیره شده بود ، با انگشت اشارش به میز ضرب میزد...
بنر : چه طور ؟
اشتون : برادرم جرد راجبتون بهم گفته بود...راجب چهرتون تا رابطه هایی که با هم دیگه دارید...اسکارلت با خنده ، درحالی که فنجون قهوه اش رو روی میز گذاشت مقداری به سمت اشتون نیم خیز شد و با شیطنت گفت
اسکارلت : چه رابطه هایی ؟
جنسن لب پایینشو به دندون گرفت و به اشتون نگاه کرد...چرا اینطوری شده...چرا وقتی موضوعی راجب جرده تموم وجودش دلش میخواد که اون موضوع رو دربربگیره ؟ چرا؟...
اشتون همینطور که زیرمیز دستش توی دست لوک بود با تک خنده ای به حرف اومد و
اشتون : مثلاً تو اسکارلت،تو داری با سباستین ازدواج میکنی اما این ازدواج برای پنهان کردن رابطه ی سباستین با کریستوفر و رابطه ی تو با الیزابته...این به این مفهوم هم هست که ازدواج کریستوفر و الیزابت هم برای پنهان کردن اون رابطست...علاوه بر اون بندیک با رابرت الان توی رابطه هستن...و همچنین تام و کریس باهمند...
اسکارلت با شک روی صندلی صاف نشست...اون راست میگفت...
در همون لحظه جنسن چه قدر توی دلش جرد رو پرستید ...بنر : خوشم میاد همه میدونن من باهیچکسی رابطه ندارم...
اشتون نگاه شیطنت واری به بنر کرد و
اشتون : این تموم چیزی که جرد بهم گفت نیست... اسکارلت علاوه بر الیزابت با رابرت و تو رابطه داره بنر...همچنین رابرت علاوه بر بدیک با تو و کریستوفر رابطه داره...و همچنین کریس خواستار رابطه با کریستوفرِ ...و... همتون دلتون میخواد با جنسن توی رابطه باشید...
لوک : و با جرد....اینم کامل مشخصه...لوک اینو درحالی گفت که انگشت اشارشو به تایید بالا آورده بود...جنسن نگاه تحقیر آمیزی به راننده ها کرد و در همین حین ، جرد وارد کافه شد اما به محض چشم تو چشم شدن با جنسن اونجا رو ترک کرد...جنسن با خشم به جردی که درحال ترک کافه بود نگاه کرد...جرد چش شده بود...چرا از جنسن دوری میکرد...
بنر با تک سرفه ای به ساعتش نگاه کرد وبنر : خوب باید بریم آماده شویم ساعت ۱۰ مسابقه داریم...
همه بلند شدن و
الیزابت : پس تو رختکن میبینمتون ...
کریستوفر : فعلا...همه راننده ها به جز جنسن شرمسار از کافه خارج شدن...اما جنسن همراه لوک و اشتون به سمت اتاق جرد رفت...
چند بار در زد...و بالاخره در باز شد...
جرد به محض دیدن جنسن با چشمای گرد شده ودهن نیمه باز از جلوی در کنار رفت و نگاهشو روبه زمین انداخت...
اشتون و لوک وارد اتاق شدن...
YOU ARE READING
you went🥀رفتـــی
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 توی راه تیمارستان فریاد میکشید: بهش بگید اگه برگرده خوب میشم... 💙🖤💙🖤💙🖤💙🖤💙🖤💙 سه دو یک حرکت صدای حرکت لاستیک ها روی جاده ، جاده های مارپیج و طولانی ، حرکت بین باند های مختلف لایی کشیدن بین ماشین ها و بالاخره خط پا...