e💙15

18 5 0
                                    

جرد با ترس به جنسن نگاه کرد و بعد با دلهوره دستاشو دور کتف اون گذاشت...جنسن سرشو بلند کرد و به جرد نگاه کرد... تصویر غیر واضحی از مقابل چشماش عبور کرد...و درد سردردش رفع شد

جرد : خوبی ؟
جنسن : آرههه...دنبالم بیا...

جنسن اینو گفت و درحالی که به جرد نگاه میکرد به سمت کافه ی YOU AND ME رفت ، داخلش شد و جرد هم پشت سرش...روی صندلی های کنار کافه نشستن...
جرد به محض دیدن و ورود کافه خنده ی روی لبش محو  و از بین رفت...چهرش غمگین شد و این از نگاه جنسن دور نموند...
جرد مقابل جنسن نشسته بود و

جرد : اینجا رو دوست داری ؟

جنسن درحالی که با شیطنت اطراف رو نگاه میکرد

جنسن : خیلی...یه حس خوبی راجب بهش دارم...حس میکنم یه عالمه خاطره از من داخل این کافه نهفته شده... خاطراتی که به یاد ندارم...اینجا بهم آرامش میده.‌..

جرد مقداری اخم کرد و درحالی که زیپ کاپشنشو پایین کشید و لباس فسفوریش رو نمایان کرد

جرد : دنبال کسی میگردی ؟

جنسن به جرد نگاه کرد و همون لحظه پسری از اتاق داخل کافه بیرون اومد و به سمت جنسن رفت...جنسن بلند شد و به اون پسر دست داد...پسر می‌خندید...جرد اونو می‌شناخت...

جنسن : میلر ، پسر الان دوسالی میشه که ندیدمت
میلر : آخرین بار ۲۶ سالت بود...الان ۳۰ سالته مرد...

جنسن شروع به خندیدن کرد...جرد با چهره ای که توش میشد حسرت رو دید به جنسن نگاه میکرد ... میلر همینطور که می‌خندید نگاهش به جرد افتاد...دهنش باز و چشماش گرد شد...مقداری اخم کرد و با تردید

میلر : سم ؟

جرد خنده ی ریزی کرد و از جاش بلند شد و به سمت میلر رفت...

جرد : میلر...پسر چه قدر عوض شدی...
میلر : سمیییی...جرد...

میلر جرد رو به آغوش گرفت...جنسن متعجب به اون ها نگاه میکرد و بعد با اون حالت جنسنی معروفش مقداری اخم کرد و درحالی که لباش رو مقداری جلو داده بود

جنسن : شما همو میشناسید ؟

میلر جرد رو از آغوشش بیرون کرد و درحالی که دستش روی کتف جرد بود

میلر : جنسن ، این سمه...سم...همون سم معروف که همیشه ازش برات میگفتم...
جنسن : سم ؟
میلر : همون پسری که اسم اینجا رو انتخاب کرد...سم و دین...همون دوتا پسری که از ۸ سالگی سم همش اینجا بودن...همیشه روی همین صندلی میشستن...

جنسن به جرد نگاه کرد...چشمای جرد بارونی بود...بارونی که سعی در پنهانش داشت

میلر : از دین خبر داری ؟

جرد خنده ی تلخی کرد و

جرد : بزار فراموشش کنم...
میلر : میتونی؟
جرد : تمومش کن میلر...
میلر : نمیتونم...شما عاشق هم بودید چی شد  یهو ها ؟
جرد : زندگی پایینو بالا داره میلر...

you went🥀رفتـــیDonde viven las historias. Descúbrelo ahora