فرد : و اون سه نفر کی هستن ؟
جنسن نوجوان: پدرم و همسرش و برادرم...جنسن جا خورد و به میکاییل نگاه کرد و
جنسن : چرا جرد انتخاب نکردم ؟
میکاییل : چون خودخواه شده بودی جنسن...تو با خودت میگفتی اینطور حداقل با بودن جرد میتونی صداشو بشنوی اما اگه اون بره...با خودت گفتی شاید با نجات دادن پدرت ، پدرت بتونه براتون کمک بیاره و اگه هم نتونست تو جرد رو کنار خودت داری...جنسن با چشمای اشکیش به نوجوانی خودش خیره و
جنسن : تو عاشق نبودی...یه عاشق به خاطر عشقش از خودش میگذره...نه تو عاشق نیستی...تو ادای عاشق ها رو درمیاوردی...
میکاییل : چیزی که الان تازه تو درک کردی ، جرد توی اون سن ، ۱۴ سالگیش درکش کرد...بببینم جنسن تو بازم متوجه اون نشدی ، حتی با دیدن گذشتهات از چشم فردی دیگه ...جنسن متعجب به میکاییل نگاه و
جنسن : متوجه ی چی ؟
جرد به پشت سر جنسن نوجوان اشاره کرد...وای خدای من جرد اونجا بود...اون حرف های جنسن رو شنیده بود...اون شکسته بود...جنسن با سرعت به سمت او دیوید...فردی کنار جرد بود و
فرد : جرد هنوز هم میخوای جنسن رو نجات بدی ؟تو سه نفر رو میتونی نجات بدی اما با انتخاب جنسن تنها یه نفر دیگه هم میتونی رها کنی...
جرد با بغض به فرد نگاه و
جرد : جنسن و برادرم...
جنسن با اشک دستاشو مشت کرد و
جنسن : از خودم متنفرم...
میکاییل : اون ها روی تو آزمایش هیپنوتیزم انجام دادن ، و با تو کاری کردن که گذشتت به جز برادرت رو از یاد ببری...اونا بهت گفتن پدرت مرده و تو هم پذیرفتی...اونا همون آزمایش رو روی برادرت هم انجام دادن...اما آزمایشی که روی جرد قرار گرفت...اونا جرد رو به مدت یک سال تویه بدترین شرایط قرار دادن تا بفهمه برای انسان تو اون شرایط چه اتفاقی میوفته...و این باعث شد جنون جرد چند برابر شه...اون ها روی برادر جرد هم آزمایشی که روی تو انجام دادن ، انجام دادن و از این رو شد که نه تو و نه برادرت و نه برادر جرد چیزی از گذشته به یاد ندارید...اون ها همه ی شما رو در یک روز آزاد کردن اما در مکان های مختلف...جرد هر روز در کافه و پیش میلر روز هاشو میگذروند و تموم دردو دلش هاشو به میلر میگفت...الان که داره یادم میاد جرد خیلی عاشقه...عاشق تو جنسن پس فرصت زندگی رو ازش نگیر و الان به برادرم ، فرشته ی مرگ بگو که میخوای زندگی کنی...
+بهتره تو دخالت نکنی برادر..بزار خودش برای سرنوشتش انتخاب کنه...خوب بگو ببینم...جنسن به سمت صدا چرخید
فرشته ی مرگ : مرگ یا زندگی...
جنسن چشمای اشکیش رو بست و
جنسن : مـــ...
#S_M_H
YOU ARE READING
you went🥀رفتـــی
Fanfiction📌وضعیت: پایان یافته.⌛🖤 توی راه تیمارستان فریاد میکشید: بهش بگید اگه برگرده خوب میشم... 💙🖤💙🖤💙🖤💙🖤💙🖤💙 سه دو یک حرکت صدای حرکت لاستیک ها روی جاده ، جاده های مارپیج و طولانی ، حرکت بین باند های مختلف لایی کشیدن بین ماشین ها و بالاخره خط پا...