e🖤2

13 4 0
                                    

جرد به سمت جنسن حرکت کرد...
جرد یه بینی سفید به سر کرده بود ( بینی کلاهیه که جرد همیشه سرش می‌کنه ) لباس ‌سفید و جلیقه ایی چرمی قهوه‌ای رنگ روی اون پوشیده بود که با کفش و شلوارش ست بود...جنسن هم کاپشن مشکی چرم مشکی اسپرتی که لباس قرمزش از بین دکمه های بازش مشخص بود پوشیده بود و یه شلوار مشکی و چسبان کتان که پاهای قشنگ پرانتزیشو به رخ میکشید به پا کرده بود و کفش های اسپرت قرمزش جلوه ی قشنگی داشتند ...
جنسن به جرد نزدیک تر و کلاه جرد رو از سرش کشید که این کارش باعث شد موهای لختش توی هوا شناور شه...

جرد : برگشتی ؟
جنسن : آره...
جرد : کی ؟
جنسن : همین امروز صبح...

جرد چشمای لرزونشو از جنسن گرفت و

جرد : بازم میری ؟
جنسن : نه...

جنسن خنده ی کوچیکی کرد و با محبت ادامه داد

جنسن : برگشتم برای همیشه...برگشتم تا کنارت باشم...
جرد : هع...
جنسن :چندوقته همو ندیدیم...
جرد : یک سال و سه ماه و چهارده روز و...

جرد نگاهی به ساعت طلایی دور موش کرد و ادامه داد

جرد : و ۸ ساعت و ۶ دقیقه...

چشمای جرد پر از اشک شد...بغضشو قورت داد و به آهستگی گفت

جرد : اکلز...میخواستی باهام مسابقه بدی ؟
جنسن : هنوزم ازم دلگیری ؟

جنسن این رو با اکراه پرسید...

جرد : دلگیر...مگه بین ما حسی هست که ازت دلگیر باشم...یا اگه حتی دلگیرم باشم برای تو مهمه ؟

جرد اینو درحالی گفت که غم از صورتش مشخص بود...اون غمگین بود...

جرد : آقای...آقای اکلز نگفتید میخواید باهام مسابقه بدید؟؟؟
جنسن : انقدر بهم نگو اکلز...

جنسن فریاد کشید...

جرد خنده ی تلخی کرد...به چشمای جنسن خیره شد و بعد با تک خنده ایی به سمت ماشینش رفت و

جرد : باید قبل از این که می‌رفتی به اینا فکر میکردی...قبل از این که با حرفات خوردم کنی..با اعتقاداتت منو بشکنی جن...قبل از اینکه ترکم کنی...قبل از اینکه...

جرد اشکاشو پاک کرد و سوار ماشینش شد...جنسن فریاد کشید

جنسن : توهم باید حقیقتو بهم میگفتی...من حق داشتم بدونم...
جرد : تو فهمیده بودی...میدونستی...اما هیچوقت به روم نیاوردی تا وقتی که دیگه دلتو زدم...منتظر یه بهونه بودی و منم بهونشو به دستت دادم...چه قدر به پات افتادم جنسن...چه قدر التماست کردم...یادت میاد...
جنسن : تو نباید اون کارو میکردی...
جرد : تو هم نباید خوردم میکردی...چه قدر بهت گفتم نرو...چه قدر منتتو کشیدم...
جنسن : تو پاتو روی نقطه ضعفم گذاشتی...
جرد : تو هم پاتو روی احساسم گذاشتی...

you went🥀رفتـــیOnde histórias criam vida. Descubra agora