e🖤5

14 2 0
                                    

نمیفهمید ، هیچ کدوم از اتفاقات دورش رو نمی‌فهمید...اون دیگه حتی خودشم نمی‌فهمید...گریه ، بغص هق هق...تنهایی ، نمی‌خوام ترکت کنم...چرا من...چرا پشت چرا...
آره جنسن تموم این موقعیت هارو داشت دوباره تجربه میکرد...آنقدر شکسته و داغوون بود که حتی متوجه صدای زنگ موبایلش نشده بود...گریه میکرد...اون نمیخواست...نمیخواد...اما مجبوره...مجبوره چون عاشقه...اون عاشق جرده...جرد تنها بهونه‌اش برای زندگیشه...نه...نه اونا حق ندارن ، حق ندارن...
جنسن متوجه نگاه خیره ی آدمای اطرافش شد...راستش دیگه نظر مردم براش اهمیت نداشت...تنها نظری که براش اهمیت داشت نظر جرد بود...
جنسن شروع به دویدن کرد...میدوید درحالی که گریه میکرد...اشکاش ، خیسی چشماش به خاطر دمای هوا سرد شده بود...جنسن اکلس ، جنسن عاشق بود...پس نمیتونست نسبت به تهدید بی تفاوت باشه...جرد...جرد چرا نباید سرانجام زندگی من و تو پایانش خوش باشه...

ساعت ۱۱ بامداد...

جنسن کلید رو تو در چرخوند و وارد خونه شد...خونه تاریک بود

جرد : معلومه کجایی جن...داشتم از نگرانی میمردم...میدونی چند بار بهت زنگ زدم ؟

جنسن دستی به صورتش کشید و وارد آشپز خانه شد...شیر آب رو باز کرد و شروع به شستن صورتش کرد...جرد از داخل پذیرایی به سمت آشپزخونه و جنسن رفت و با لحنی ناراحت گفت

جرد : حالت خوبه...

جنسن خنده ی فیکی تحویل جرد داد و موبایلش رو از جیبش درآورد و...اوه خدای من ۱۹۸۷۴۵۶۳۲۴ تماس بی پاسخ...و ۴۲۶۷۸ پیام که هر کودوم پر از نگرانی بود...

جنسن : ببخش جرد حال خوشی نداشتم...

جرد به جنسن نزدیک و دستشو روی صورتش گذاشت و

جرد : گریه کردی ؟
جنسن : نه...
جرد : به من دروغ نگو جن...چی شده ؟

جنسن با چشمای اشکیش خودشو درون آغوش جرد جای داد و شروع به هق هق کرد و

جنسن : همش میترسم از دستت بدم...نمیتونم نمی‌خوام جی نمی‌خوام بدون تو زندگی کنم...حتی یه ثانیه...نمی‌خوام ...تو عشقمی...عشقم...

جرد آروم جنسن رو نوازش و

جرد : از دستم نمیدی...جن به من نگاه کن...

جنسن از آغوش جرد بیرون اومد و اون چشمای اشکیش رو به رنگین کمون لرزون جرد دوخت

جرد : من و تو همیشه مال همیم...جنسن فکر کردی من میتونم به خدا نه...جنسن ببین چی میگم من مرگ رو به زندگی ای که کنارت نباشم ترجیح میدم...حالا هم فکرتو از این حرف های مسخره دور کن چرا که به خواسته ی دیشبت جامه عمل پوشوندم...

جنسن متعجب به جرد نگاه و

جنسن : کودوماشون ؟
جرد : فعلا اون خواسته ات که راجب بازگشت به رالی بود...بقیش هم داره به رخ دادن میرسه...

you went🥀رفتـــیWo Geschichten leben. Entdecke jetzt