❐↤ جرعه اول

662 173 21
                                    

-عاشق شدن که جرم نیست!
+برای انسان‌ها، نه‌. ولی برای شما هست.

همه چیز با گذشته متفاوته. جنگی نیست. خون ریزی میون ملت‌ها و گونه‌ها نیست. مردم در صلح زندگی میکنن. به لطف انجمن‌ صلح.
انجمنی تشکیل شده از رئیسهای هرگونه. خون‌آشام‌ها، گرگینه‌ها و انسان‌ها. سه نژاد اصلی که به جهان فرمانروایی می‌کنن.
خونآشام‌ها برای تغذیه به شاهرگ انسان‌ها حمله نمی‌کنن، زیر نور خورشید نمی‌سوزن و سال‌هاست که از دل تاریکی به جهانی تازه قدم گذاشتن.
گرگینه‌ها مجبور به تحمل درد تبدیل شدن نیستن. ماه کاملشون رو همراه خانواده‌اشون بدون درد می‌گذرونن و انسان‌ها در این شب از ترس به خونه‌هاشون پناه نمی‌برن. همه این‌ها بخاطر تلاش یک نفره. جادوگر بزرگی که قرن‌هاست اسمش ورد زبون مردمه و با شادی و محبت ازش یاد می‌کنن. کسی که قرن هاست به چشم بشر دیده نشده. روایت‌ها هست راجب اینکه جادوگر اعظم برای انجام طلسمی به این قدرتمندی مجبور شده جان خودش رو به خدای آسمان‌ها و زمین پیشکش کنه. عده‌ای باور داشتن جادوگر اعظم در تاریکی‌های جهان مدفون شده و فقط زمانی‌که دنیا بهش نیاز داشته باشه از غار نمزده‌اش خارج میشه. گروهی هم اعتقاد داشتن جادوگر اعظم میون مردم زندگی می‌کنه اما کسی از هویت ایشون آگاه نیست.
کسی نمی‌دونست حقیقت چیه و جادوگر اعظم کجاست، اما همه می‌دونستن که باید شکرگزار اون شخص باشن.
جادوگر اعظم گردنبندهای خورشید و ماه رو به وجود آورد. طلسم قدرتمندی ساخت تا خون‌آشام‌ها بتونن رنگ خورشید رو ببینن و گرگینه‌ها بدون درد از تماشای ماه کامل لذت ببرن. خوی وحشیگری رو از وجود موجودات تاریکی خارج کرد و به گرگینه‌ها اجازه داد به میل خودشون از برتریشون استفاده کنن.
تمام اعضای انجمن صلح که شامل اکثریت کره زمین می‌شدن، جادوگر اعظم رو مقدس می‌شمردن و بهش احترام می‌ذاشتن اما نه به سایر همنوع‌هاش.
همنوع‌های جادوگر اعظم رقت انگیز بودن. موجوداتی که با اراده ذهنشون جنگل هارو به آتیش می‌کشیدن و سر کسی رو از تنش جدا میکردن لایق آرامش و صلح نبودن، برای همین انجمن صلح فرمان به بند کشیدن جادوگران رو صادر کرد. از همون چند قرن پیش، وقتی جادوگر اعظم طلسم‌های جدید و صلح‌آمیزش رو به مردم جهان نشون داد سایر جادوگرها از حمایتش دست برداشتن. اونها معتقد بودن گرگینه‌ها طبیعت رو به فساد می‌کشن و خون‌آشام‌ها انگل‌های جامعه هستن. اون مردم باور داشتن که برتری با جادوگرهاست. از ابتدای پیدایش کره خاکی جادوگرها بر زمین حکومت می‌کردن اما دو گونه دیگه ساخته دست همین جادوگرها بودن.
گرگینه‌ها از نسل مردمانی بودن که طلسم شده بودن تا درد بکشن و خونآشام‌ها نفرین شده بودن که نیازمند باشن. موجودات جاودانه‌ای که محتاج مایع قرمز رنگ رگ‌های انسان‌های فانی هستن. رقت انگیز و بیچاره.
جادوگرها هرگز قبول نمی‌کردن که با همچین موجوداتی در یک سطح قرار بگیرن. پس... رانده شدن. توسط جادوگر اعظم که پذیرفته‌ی خدا بود، به گوشه و کنار زمین تبعید شدن تا هرگز رنگ وحدت و یکپارچگی گونه‌اشون رو نبینن. تا هرگز نتونن قدرتمند باشن...
نقاشی باشکوهی از چهره ناواضح جادوگر اعظم به عنوان الگویی برتر در جای جای ساختمان انجمن صلح نصب شده بود تا یادبودی باشه برای این اسطوره جهانی.
انجمن صلح توسط سه رئیس اداره میشد. سه مشاور. سه همراه. سه دوست.
خونآشامی اصیل از گونه خونخوارها، آلفایی قدرتمند از گونه درنده‌خوها و انسانی شریف از جامعه آدم‌ها.
قطعا مثل تمام کشورها، انجمن صلح هم قوانینی داشت. اما چه اتفاقی می‌افتاد اگه کسی اون قوانین رو زیر پا میذاشت؟

⌞ Eternal Darkness ⌝Where stories live. Discover now