پشیمون بود. از همون چند جمله کوتاهی که به برادرش گفته بود پشیمون بود و از دیشب که همراه سهون و چان به خونه برگشته بودن حرفی نزده بود. چان که صبح زود برگشت به سئول و جونگین هنوز تلاشی برای حرف زدن با سهون هم نکرده بود. نه اینکه باهاش قهر باشه یا ناراحت باشه ازش... اون دو هنوز دوست همدیگه هم به حساب نمیومدن که جونگین بخواد مثل بچهها باهاش قهر کنه. فقط سکوت کرده بود که ناخواسته باعث ناراحت کردن سهون هم نشه. غمگین کردن چانیول طوری که باعث شد بیخداحافظی از اینجا بره براش کافی بود. البته باور داشت که برادرش هیچوقت برای بیشتر از چند ساعت ازش ناراحت نمیمونه چون علاوه بر اینکه قلب پاکی داشت خودش هم میدونست جونگین اون حرفها رو از ته دل نزده. بعد از تقریبا نیم قرن برادرش رو شناخته بود. حداقل... جونگین که اینجوری امیدوار بود.
خونهاش مثل همیشه سوت و کور بود. فکر میکرد حضور سهون قراره تغییری توی روند زندگیش ایجاد کنه اما همچین خبری نبود. سهون حتی از خودش هم کم حرفتر به نظر میومد یا شاید... با غریبهها اینطور بود.
روی لثههاش دقیقا جایی که دندونهای نیشش ظاهر میشدن میخارید و میدونست ذهنش داره بهش میفهمونه که به چه چیزی نیاز داره. خون انسان از هر زمان دیگهای در دسترستر بود اما خون آشام جوان حاضر نبود اینطوری به دستش بیاره. حداقل نه توی این زمان.
دیشب چان که از خودش آرومتر بود قبل از اینکه سهون تصمیم به گمشدن پشت در اتاق و خوابیدن بگیره خواسته بود نگاهی به زخم سهون بندازه اما اون پسر لجبازانه گفته بود حالش خوبه و نیازی نیست نگران چیزی باشن.
جعبه کمکهای اولیه که تازه خریده بود رو از داخل یکی از کابینتها برداشت و به سمت اتاق رفت. دیشب نخوابیده بود... شایدم خوابیده بود اما بیشتر شب رو صرف فکر کردن کرده بود. اینکه واقعا لیاقت نوشیدن خون انسان رو داره؟ تا قبل از نوشیدن خون سهون، جونگین آرومتر بود. بخاطر خستگی بدنش پرخاشگر نبود و کمتر از حد معمول عصبی میشد اما از دیروز بلافاصله بعد از پخش شدن طعم خون سهون توی دهنش اون حس عطشش برگشت و این برای جونگین خبر خوبی نبود.
سهون رو کنار دیوار تمام شیشه اتاق درحالی پیدا کرد که جلوی دیوار نشسته بود و پیشونیش رو به شیشه تکیه داده بود. پاهاش توی آغوشش جمع شده بود و مشغول کتابی شده بود که روی پاهاش بود. نور خورشید روی نیمی از صورتش افتاده بود و شاید اگه قبل از وارد شدن در میزد نگاه سهون بالا میومد و خون آشام جوان نمیتونست همچین صحنهای رو ببینه اما الان نگاه به چشمهای سهون که توی نور روشنتر به نظر میومدن باعث شد هوا رو وارد ریههاش کنه و همونطور که به سمت پسر کوچیکتر میره دست آزادش رو پشت گردنش بکشه.
-فکر نمیکردم اهل کتاب باشی.
سهون با شنیدن صدای مرد سرش رو بالا آورد و نگاهی به لبخند کوچیک جونگین کرد. شاید اشتباه میکرد ولی لبخندش به نظر شرمنده میومد.
-نیستم... فقط حوصلم سر رفته بود.
درسته. خونه جونگین هیچ چیز سرگرم کنندهای نداشت و خود جونگین هم تازه به این موضوع پی برده بود. سهون نه کاری برای انجام دادن داشت نه درسی برای خوندن. قرار بود کل روز تو خونه جنگلی جونگین چیکار کنه؟ قطعا حوصلهاش سر میرفت و این باعث شد لبخند شرمنده جونگین گسترده بشه.
-نظرت چیه امروز بریم سئول؟
نگاه متعجب سهون به چشمهای خون آشام دوخته شد.
-سئول؟
-آره نمیشه که همیشه توی خونه بشینیم.
سهون در جواب مرد آروم سر تکون داد. در واقع اینجا یا سئول براش فرقی نمیکرد. سهون هر دو جا تنها بود. نمیخواست مزاحم درس خوندن جونگده بشه و تنها جایی که واقعا باعث میشد حس تنهاییش برای حتی دو دقیقه هم شده دست از سرش برداره کلاب بود. که البته از آخرین باری که کلاب رفته بود اونجا هم براش به یه جای ممنوعه تبدیل شده بود. حس خوبی نداشت.
-قبلش باید زخمت رو پانسمان کنم.
جونگین حینی که روی زمین کنارش مینشست و در جعبه رو باز میکرد گفت. سهون عصبی هوفی کشید و کتابش رو بست. حالش از خودش بهم میخورد که بخاطر خون ریزیهای احمقانهاش باید هر روز یکی یجایی از بدنش رو پانسمان میکرد. علاوه بر اینکه حس میکرد خیلی آدم ضعیفیه، حس احمق بودن هم داشت.
چی میشد فقط اون هم یه خون آشام متولد میشد؟ اون وقت دیگه از این مشکلات نداشت.
زانوهاش رو روی زمین گذاشت و حینی که مشغول فکر کردن به بیعرضگیهاش بود تیشرتش رو از سرش بیرون کشید.
جرقهای که ثانیه ای پیش توی ذهنش زده شده بود وسوسه انگیز به نظر میومد. میتونست خون آشام بشه... حداقل دیگه برای دفاع از خودش بین کلی آدم که اکثرشون به خاطر نژاد متفاوتشون قدرت بیشتری از خودش داشتن نیاز نبود نگران باشه.
-چون جای ناخنهای گرگینه است ممکنه عفونت کنه... پس الان یکم میسوزه.
جونگین قبل از اینکه پنبه آغشته به مایعی که احتمالا الکلی چیزی بود رو روی زخمش بکشه زمزمه کرد.
قرار گرفتن اون مایع روی زخم نچندان عمیق سینهاش باعث شد سهون هیسی بکشه و نگاهش رو به دست جونگین که با احتیاط اون ناحیه رو ضدعفونی میکرد، بده.
روی سینه پسر کوچیکتر به صورت مورب سه تا زخمی که نمیشد بهشون صفت عمیق رو بده افتاده بود و خونهای خشک شده اطرافش به جونگین میفهموند که سهون حتی تلاشی برای تمیز کردن زخمش نکرده.
مچ دستش هر چند لحظه یک بار با پوست سرد سهون برخورد میکرد و باعث میشد ناخوداگاه نگاهش از زخم منحرف بشه و به پوست سفید سهون خیره بشه.
سهون به نظر لاغر میومد اما نه خیلی زیاد. تنها چیزی که خیلی باعث جلب توجه جونگین میشد زخم سرخ رنگ روی پوست سفید سهون بود.
یادش بود خودش گفته بود از کمک به غریبهها خوشش نمیاد اما سهون که غریبه نبود. نه؟ جونگین به طور قانونی مسئولیت مراقب از سهون رو برعهده داشت.
حینی که تلاش میکرد چشمهاش رو کنترل کنه متوجه نشد که یکی چند دقیقهای هست که بهش خیره شده. سهون مرتب بزاق گلوش رو قورت میداد و از بالا به جونگینی که سرش رو خم کرده بود خیره شده بود. نمیفهمید چرا تلاشی نکرده و بگه خودم میتونم انجامش بدم... شاید میخواست به خودش بفهمونه یکی هست که مراقبش باشه و این حس خوبی داشت. باعث میشد حس شیرینی زیر پوستش نفوذ کنه و باعث بشه لبخند بزنه. حتی اگه جونگین این مراقبتها رو وظیفه خودش میدونست و از ته دل نبود اما باعث میشد قلب سهونی که کم محبت دیده گرم بشه.
موهای قهوهای موج دار مرد روی پیشونیش ریخته بود و با اینکه از بینی سهون فاصله داشتن اما پسر کوچیکتر به راحتی میتونست رایحهاشون رو احساس کنه. یه چیزی مثل بوی هلو؟
بعد از گذشت مدت کوتاهی کار جونگین تموم شد و خیلی ناگهانی سرش رو بالا آورد که باعث شد نگاههاشون بهم گره بخوره و سهون شوکه از اینکه یکهو مچاش حین خیره شدن به خون آشام گرفته شده دوباره لبهاش رو روی زبونش بکشه:
-تموم شد؟
جونگین بعد از روونه کردن یه نگاه متعجب به سهونی که انگار تموم این مدت بهش خیره شده بود و حالا یه رد محو سرخ روی گونههاش به چشم میخورد سرش رو تکون داد و عقب رفت.
-بابت دیشب متاسفم. تقصیر من بود. نباید ماه کامل بیرون میرفتم.
-فکر کنم دیشب به اندازه کافی حرف زدیم و تقصیر تو هم نبود.
لحن سهون به اندازهای شرمنده بود که جونگینی که درحال ایستادن روی پاهاش بود با یه لحن خنثی جواب بده.
سهون حینی که تیشرتی رو که از سرش رد شده بود و روی شونههای پهنش نشسته بود صاف میکرد نفس عمیقی کشید.
-توی ماشین منتظرت میمونم.
جونگین قبل از خارج شدنش از اتاق گفت و سهون نگاه کوتاهی به لباسهای جونگین کرد.
شلوار جین و یه تیشرت ساده. قبل از خارج شدن از خونه کتش و سوییچش رو هم از روی کاناپه برداشت و به سهون فهموند قرار نیست جای خاصی برن پس یه لباس ساده هم کفایت میکرد.
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...