❐↤ جرعه هجدهم

321 117 29
                                    

-چرا کشتی هات غرق شدن؟
هانا درحالیکه دستش رو دور بازوی مرد قد بلند حلقه کرده بود سمتش خم شد و پرسید.

صورت چانیول شبیه یه نقاشی بی‌حس بود که یکم رنگ غم به روش پاشیدن. سفید نیست. اما رنگی رنگی هم نیست.

-چیزی نیست...
چانیول کوتاه جواب داد و به قدم‌هاش ادامه داد. صدای غرغرهای زیر لب هانا تنها چیزی بود که می‌تونست بشنوه چون همهمه جمعیت و صدای بوق ماشین ها و فریاد راننده هاشون انقدر بی‌اهمیت بود که بتونه به راحتی بهشون بی‌توجه باشه.

-چان من خیلی ساله که می‌شناسمت. علاوه بر اون من جونگین نیستم که راحت بتونی دورم بزنی!
هانا کلافه گفت و با دست آزادش موهایی که روی صورتش ریخته بود رو پشت گوشش داد.

چانیول یه کت بلند مشکی پوشیده بود و مشغول قدم زدن کنار مردم بود و هانا هم هم‌راهیش می‌کرد.

موهای قهوه ای دختر قد بلند که به حالت دم اسبی بسته شده بودن و انتهاشون یه موج زیبا داشت توسط باد به حرکت درمیومدن.

هانا فقط به پوشیدن یه سویشرت مشکی اکتفا کرده بود. زیپش بالا کشیده شده بود و آستین‌هاش مچ زخمی دختر رو کاور می‌کردن.

-بازم ترکم کردن...
چانیول به سادگی بیان کرد. قصد نداشت دوباره بگه هیچی نشده چون مطمئن بود باعث می‌شه هانا ناراحت بشه. از وقتی یادش بود همه چیز رو به اون دختر می‌گفت اما حالا راجع به بکهیون به شک افتاده بود.

-کدوم احمقی ولت کرده؟ مگه تو رابطه بودی؟

هانا کمی عقب رفت و صاف ایستاد. حالا فقط کف دستش روی بازوی چانیول بود و می‌تونست به راحتی ابروهای درهم چانیول رو ببینه. بعد از اون پارتی دیگه چان رو ندیده بود و حالا ریشه مشکی موهای آلبالویی رنگش توجه دختر رو جلب کردن. مرد قد بلند لب های خشکش رو زبون زد.

-نمیشه اسمش رو رابطه گذاشت... ما فقط دوست بودیم ولی چند وقت پیش یکهو گفت که دیگه نمی‌خواد من رو ببینه. حتما فهمیده که من آدم جالبی نیستم و بعد از چند ماه... حوصلش رو سر بردم...

چانیول درحالیکه آروم توضیح می‌داد به راه رفتنش ادامه داد و یک دستش رو که هانا بهش نچسبیده بود توی جیب کتش جا داد.

ابروی باریک هانا بالا پرید و چشم‌هاش که این بار هیچ آرایشی رو تحمل نکرده بودن کمی ریز شدن.

-میشه از این فکرهای احمقانه نکنی؟ مگه تو -دلقکی که اگه سرگرمش نکردی بره؟ حتما یه دلیل خوب داشته... اگه میگی ناگهانی این کار رو کرده.

-ناگهانی بود... اون... اون خودش منو بوسید...
چانیول صورتش رو سمت هانا برگردوند و انگار که داره خودش رو برای مامانش که درحال سرزنش کردنشه، توجیه می‌کنه بعد از جمع کردن لب هاش با صدایی که یکم بلندتر شده بود گفت.

⌞ Eternal Darkness ⌝Where stories live. Discover now