در مقابل چشمهای ناباور سهونی که روی کاناپه لم داده بود و یه ماگ هات چاکلت نیمه گرم دستش بود و جونگدهای که کنار در ایستاده بود، خانم اوه بدون اینکه منتظر دعوت هیچ یک از پسرها بمونه وارد خونه شد.
قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه به اطراف خونه نگاه کرد و چشم هاش رو جمع کرد.
سهون آدرس خونهاشون رو به مادرش نداده بود. این زن مدتها بود که حتی ازش خبر نگرفته بود. حالا چطور انقدر راحت پیداش کرد بود و به خودش اجازه میداد وارد خونه بشه؟
-پسر کوچولوی من حالش چطوره؟
خانم اوه طبق عادت این بیست و چند سال دستش رو روی موهای سهون کشید و با لبخند پرسید که باعث شد جونگده شونه بالا بندازه و بعد از بستن در به سمت کاناپه خالی بره.
مادر سهون که طبق معمول کت و شلواری پوشیده بود که به راحتی میشد به گرون قیمت بودنش پی برد. زیر کت ارغوانیش یه لباس سفید پوشیده بود که تک دکمه اولش باز بود و گردن کشیدهاش رو به رخ میکشید. البته اگه نخوایم توجهی به گردنبند ظریفش بکنیم.
موهای کوتاهش این بار پشت سرش بسته شده بودن و توی دستهاش یه کیف کوچیک به چشم میخورد اگه جونگده این زن رو نمیشناخت اصلا نمیفهمید که با سهون رابطه خونی داره چون میدونست دوستش حتی اگه ثروتمند ترین آدم کره زمین باشه هم اهل تجملات نیست و باز هم با تیشرت و شلوار جین تو شهر میگرده.-اینجا چیکار میکنی؟
خانم اوه حینی که روی کاناپه کنار سهون جا میگرفت و پاش رو روی دیگری می انداخت روی لب های باریکش لبخند نشوند.-اومدم پسرم رو ببینم... از خانم چوی شنیدم خونه رو ترک کردی...
لحن مادر سهون غمگین بود. اما نه غم صادقانه. دروغ از صورت و صدای این زن چکه میکرد.
خانم اوه چند لاخ موی قهوهای روشنش رو پشت گوشش داد و دوباره لبخند زد.
-درسته عزیزم... من تمام این مدت از کارات خبر داشتم. فقط متاسفانه تا هفته پیش خارج از کشور بودم. تازه وقت کردم بیام ببینمت و شنیدم با دوست دبیرستانت خونه خریدی.
خانم اوه نگاهی سمت جونگده که معذب نشسته بود انداخت. کیم جونگده از روابط بین سهون و خانوادهاش چیزی نمیدونست فقط همنقدر درجریان بود که یک رابطه مادر فرزندی نرمال نیست.
-خب حالا که منو دیدی لطفا برو.
سهون عصبی زمزمه کرد و هات چاکلت دست نخورده رو روی میز کوچیک مقابلش گذاشت وجود مادرش باعث میشد حالت تهوع بگیره و تمام حسهای بد چند سال قبل به قلبش هجوم بیارن.-عزیزم چرا خونه رو ترک کردی و به همچین جایی اومدی؟ اونجا رو دوست نداشتی؟ کافی بود ازم بخوای تا جای بهتری برات بخرم...
اوه جینا با تاسف گفت و بعد از گرفتن نگاهش از دیوارها به سهونی که کم کم داشت از عصبانیت سرخ میشد نگاه کرد. چرا طوری وانمود میکرد که انگار نمیدونه چه اتفاقی افتاده؟
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...