بعد از اون بوسه گرم توی نسیم سرد پاییزی یه چیزی توی این خونه تغییر کرده بود. درخواست جونگین براش عجیب بود. اون جمله یه اعتراف مستقیم نبود و همین باعث میشد سهون گیج بشه. البته رفتار نرمال کیم جونگین بعد از بوسه باعث بیشتر گیج شدنش میشد. اون مرد میخواست رابطشون رو جلوتر ببرن و ارتقا بدن؟ پس چرا انقدر عادی رفتار میکرد؟ شاید فکر میکرد سهون از درخواستش خوشش نیومده؟ البته خود سهون هم درست نمیدونست خوشش اومده یا نه...
چون محض رضای خدا خون آشامی مثل جونگین چرا باید جذبش بشه؟سرش رو خم کرد و با گذاشتن دستش رو موهاش کلافه بهمشون ریخت. اون شب جونگین منتظر جوابش نموند. بعد از بوسهاشون دستهاش رو دور صورت سرد سهون قاب کرده بود و بعد از چند لحظه خیره نگاهش کردن ازش خواسته بود تا به خونه برگردن. طبق معمول دیرتر از سهون خوابیده بود و زودتر بیدار شده بود و حالا سهون مردد لبه تخت نشسته بود و نمیدونست باید بره بیرون یا نه. البته که باید بیرون میرفت ولی خب... چی میگفت؟
جونگین از زمانی که بیدار شده بود داخل پذیرایی مشغول کارهاش بود و سهون تمام مدت رو خوابیده بود. البته هر چند ساعت یک بار بیدار میشد و با یادآوری اینکه اگه بلند بشه باید با جونگین هم صحبت بشه دوباره سرش رو زیر پتو فرو میکرد و پلکهاش رو روی هم می.فشرد.
اما الان از ظهر گذشته بود و صداهای عجیبی که خبر از گرسنه بودنش میدادن باعث شدن روی تخت بشینه.
سهون مدتها بود که توی رابطه نرفته بود. جونگین رو خوب نمیشناخت اما حس خوبی بهش داشت و میدونست که مرد خوبیه. امتحانش که ضرر نداشت نه؟با یادآوری حسهایی که سالها قبل توسط دوست پسرش بهش تحمیل شده بود نفس عمیقی کشید و بعد از کشیدن کف دستش روی صورتش به در نیمه باز نگاهی انداخت.
تا ابد که نمیتونست تو اتاق بمونه. جونگین هم تا ابد توی پذیرایی نمیموند. باید میرفت بیرون.با قدمهای آروم و کوتاهی به سمت در رفت و در رو باز کرد. نگاه جونگینی که روی برگههای توی دستش بود سمتش برگشت و بهش لبخند زد. خون آشام جوان روی کاناپه پشت به سهون نشسته بود. سهون هم متقابلا یه لبخند خجالت زده زد و سعی کرد فراموش کنه نرمی لبهای جونگین چه حس خوبی داشت.
-کل روز خواب بودی!
جونگین بعد از تکخند کوتاه گفت و صورتش رو سمت برگههاش برگردوند. سهونی که داشت به سمت آشپزخونه میرفت بعد از گاز گرفتن لبهاش و دست کشیدن پشت موهای نامرتبش گفت:
-یکم... خسته بودم. ببخشید.-چرا معذرت خواهی میکنی؟ بهرحال وسط جنگل کاری برای انجام دادن نیست!
جونگین متعجب بهش خیره شد بعد از دیدن آروم پلک زدن سهون ادامه داد.
-توی یخچال غذا هست.مرد بزرگ تر که تیشرت و شلوار همیشگیش رو پوشیده بود برگههاش رو روی هم گذاشت و حینی که بلند میشد تا به سمت اتاق بره رو به سهون گفت:
-من باید برم چند تا کار رو به همکارم تحویل بدم. قبل از نیمه شب احتمالا برمیگردم.
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...