خونه چانیول هم شبیه خونه برادرش بود با تم متفاوت. ورود به خونه مصادف بود با قرار گرفتن توی پذیرایی که انتهاش آشپزخونه بود. راهروی نچندان باریک کنار در به دو اتاق بزرگ ختم میشد و یه دست کاناپه سورمهای وسط پذیرایی جا گرفته بودن. جونگین شاید هر یک ماه یک بار به خونه برادرش میومد و چان خیلی زود به زود دکوراسیون خونهاش رو عوض میپکرد. خون آشام بزرگتر از تنوع لذت میبرد. کنار پنجره که ویوش رو به پارک بزرگ پشت خونه بود یه بوم نقاشی روی پایه چوبی قرار داشت.
حینی که لبه کیسه پلاستیکی رو روی لبهاش میذاشت و مایع خوش رنگ درونش رو مینوشید رو به روی بوم ایستاد. قلموها و رنگها روی میز چوبی کنارش بودن و طرحی که روی بوم نقاشی نشسته بود باعث شد ابروی خون آشام بالا بپره.
میدونست چانیول از نقاشی با رنگهای روغنی لذت میبره اما همیشه برادرش رو حین کشیدن طبیعت دیده بود. یا حیوونها. چانیول خیلی توی کشیدن آدمها استعداد نداشت. اما خب این واضحا مال قبلا بود. چون تصویر زیبایی که توسط برادرش کشیده شده بود استعداد نداشتن چانیول رو توی کشیدن چهره انسان نقض میکرد.
پسر توی تصویر با لبخند مستطیلی به توله گرگی که کنارش نشسته بود میخندید. زمین زیرپای پسر سرسبز و پر از گلهای کوچیک زرد رنگ بود. دورش پر از درختهای کاج بود.
موهای فندقی پسر بخاطر باد اطراف صورتش پراکنده شده بودن و چشمهای کوچیکش میدرخشیدن. چانیول خیلی زیبا نقاشی کشیده بود یا اون پسر واقعا همنقدر زیبا بود؟
چشمهای خستهاش به انگشتهای باریک پسر که روی زانوهاش نشسته بودن خیره شدن که صدای باز شدن در باعث شد نگاهش رو برگردونه و پاکت خالی خون رو سر راهش روی کانتر رها کنه.
چانیول با پای بلندش در رو بست و درحالیکه پسر بیهوش رو روی دست هاش نگه داشته بود به سمت اتاق خواب خودش رفت. سهون رو روی تخت نامرتبش خوابوند و با لبخند معذبی جلوی جونگین مشغول جمع کردن لباسهاش از روی تخت و روی زمین شد. حتی خم شد و یکی از شورتهاش رو از زیر تخت در آورد و توی حموم پرت کرد.
البته این میزان از شلختگی برادرش براش عادی شده بود. اجازه داد برادرش به زخم پسر رسیدگی کنه. خودش به سمت پنجره نیمه باز رفت و کامل بستش. بدن پسر جوان به اندازه کافی سرد بود.
وقتی برگشت دوباره برادرش رو درحالی دید که صورت پسر رو کج کرده بود و داشت زبونش رو روی زخمش میکشید.
ابروهاش رو درهم کشید و باسنش رو یه گوشه تخت جا داد. چانیول چطور میتونست گردن یه آدم ناشناس رو بمکه؟
خون کم و تازهای که از زخم پسر بیرون زده بود رو تمیز کرد تا کامل جلوی خون ریزی گرفته بشه.
وسایلی رو که خریده بود روی تخت ریخت و دوباره نگاهی به دو سوراخ نسبتا کوچیک روی گردن پسر کرد. بخاطر اثر بزاق شفابخشش نیازی به بخیه نداشت اما همچنان مستعد عفونت بود.
پنبه آغشته به بتادین رو خیلی آروم اطراف زخم پسر گذاشت. برادرش که از گوشه تخت فقط داشت تماشا میکرد. خمیازهای کشید و باعث شد خون آشام بزرگتر به حرف بیاد:
-میتونی بری تو اتاق کناری بخوابی... اگه خستهای.
چونه پسرک رو گرفت و درحالیکه سرش رو به سمت دیگه خم میکرد تا دسترسیش به زخم آسونتر باشه مطمئن شد که اطراف زخم کاملا ضدعفونی شده.
جونگین پشت گردنش رو خاروند و از میون چشمهای باریک شدهاش به گردن سفید پسر خیره شد.
-میخوای تا صبح بخاطر بوی گند رنگ خفه بشم؟
-بهتر از رو کاناپه خوابیدنه.
چانیول خندید و نگاه گذرایی به جونگین کرد.
گاز استریل رو از توی بسته بندی سفت و محکمش در آورد، روی زخم پسر گذاشت و با دو انگشت نگهش داشت.
-بیا کمک.
جونگین طبق عادت نامحسوس ابرویی بالا انداخت و چهار دست و پا طول تخت رو برای رسیدن بهشون طی کرد.
-چیکار کنم؟
-همیشه انقدر احمق بودی؟
چانیول متعجب پرسید و وقتی واکنشی از برادرش ندید آهی کشید و به بانداژی که روی ملحفه سفید بود اشاره کرد.
جونگین چشمهاش رو توی حدقه چرخوند و چند ثانیه بعد با کمک چانیول بانداژ رو دور گردن پسر پیچیده بود.
خون آشام جوان اصلا با کمک کردن به دیگران میونه خوبی نداشت. چون همیشه فکر میکرد قراره گند بزنه و بجای کمک، خودش رو خجالت زده کنه و دردسر بیشتری ایجاد کنه.
پشت سر چانیول اتاق پسر بزرگتر رو ترک کرد و روی کاناپه منتظر شدن تا انسان بیمارشون به هوش بیاد.
جونگین مقابل برادرش نشست و نگاهش به بوم افتاد.
-اون کیه کشیدی؟ قبلا که از کشیدن صورت آدمها فراری بودی.
متعجب سوال کرد و حینی که دستهاش رو جلوی سینهاش درهم حلقه میکرد به پشتی کاناپه تکیه زد.
چانیول با شنیدن حرف برادرش نگاهی به نقاشی هنوز خیسش کرد و سمت صفحه روشن موبایلش برگشت. پیامی رو که اومده بود ایگنور کرد و زیر لب زمزمه کرد:
-هیچکس.
برادرش رفته بود رو مود لجبازی و قرار نبود تا وقتی جوابی ازش بگیره بیخیال شه. ولی الان اصلا مایل نبود راجب گرگ قشنگش با کسی حرف بزنه. حتی جونگین.
-از کی تا حالا من رو میپیچونی؟
-چون مسئله مهمی نیست...تو جنگل دیدمش.
-وقتی تصمیم گرفتی ازش نقاشی بکشی یعنی مهمه. اگه دوست نداری راجبش حرف بزنی من مشکلی ندارم. ولی میدونی که همیشه برای شنیدن حرفهات اینجام نه؟
لحن جونگین مثل همیشه دلگرم کننده بود. جونگین همون آدمی بود که تو زندگی هرکسی وجودش لازمه. اونیکه موقع نیاز همیشه پشتته و همه جوره میتونی بهش تکیه کنی. برادر دوست داشتنیاش کم حرف میزد اما همون مقدار هم همیشه بهترین راه حلها برای مشکلهاش بودن.
چانیول لبخند همیشگیش رو روی لبهای درشتش نشوند و قبل از اینکه به سمت آشپزخونه بره موهای برادرش رو بهم ریخت و زمزمه کرد:
-میدونم جونگ. ولی فقط یک کراش سادهاس. چیزی عوض نشده.
جونگین چشمهاش رو باریک کرد و بعد از یه نگاه کوتاه به چانیولی که داشت دو جام روی کانتر رو با کیسه خونی که تو یخچال بود پر میکرد، موهاش رو مرتب کرد و نفس عمیقی کشید.
میدونست چانیول داره بهش دروغ میگه و صرفا فقط یه کراش دو روزه نیست. اما قرار نبود خون آشام بزرگتر رو مجبور به حرف زدن بکنه. چان هر وقت که آماده بود خودش پیشقدم میشد و اینطوری راحتتر حرفهای دلش رو بیرون میریخت و برای خودش هم بهتر بود. صبر میکرد تا مثل همیشه چانیول خودش تصمیم به این کار بگیره.
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...