یک هفته لعنتی از اون روز گذشته بود. از روزی که بالاخره تونسته بود سهون رو از اون بازداشتگاه عجیب خارج کنه. تا با هم برای روز دادگاه منتظر بمونن. دادگاهی که قرار بود امروز برگذار شه.
جونگین کلا متوجه وجود ذرهای منطق توی این وضعیت نشده بود. آخه محض رضای خدا چرا باید یکی برای عاشق شدن مجازات شه؟ ذهنش دریایی از سوال بود که براشون جوابی وجود نداشت. حتی کسی حاضر نبود جواب بده. تو این چند روز فهمیده بود که این سازمان شبیه یه گاوصندوق عظیمه که با راز پر شده. هیچکس حاضر نبود کوچیکترین کمکی بکنه حتی با وجود بالاترین ارقام روی چک. هیچکس نتونسته بود از پرونده سهون سردربیاره. کلا پروندهای که به سازمان مربوط میشد حتی به پلیس هم تحویل داده نمیشد. انگار یه گروهی بودن که جدا از دولت و کشور فعالیت میکردن. اون هم فقط برای... خون آشامها. و این عجیب بود. تک تک فعالیتهای سازمان تغذیه در جهت منفعت این گونه بود.
هیچکس حتی حدسی برای مجازاتی که قرار بود تعیین بشه نداشت. واقعا همه چی عجیب و ترسناک بود و برای یک هفته تمام خواب رو از چشمهای خون آشام مو قهوهای گرفته بود. نگران سهون بود. بیشتر از همه چی. میدونست که در طول زندگی نچندان طولانیش صدمهها و آسیبهایی دیده و نمیخواست که در آینده از عاشق جونگین شدنش هم به همین عنوان یاد کنه.
جونگین حتی قرارداد رو پیدا کرده بود و دوباره و دوباره با دقت خونده بودش ولی همچین بندی مبنی بر نبود رابطه احساسی ندیده بود. و بعد از یکم تحقیق فهمیده بود که توی اون قراداد لعنتی هیچ چیزی به طور کامل ذکر نشده و این هم نمونش بود. چرا باید قانونی وضع کنی و بقیه رو در جریانش نزاری اما بخاطر زیر پا گذاشتنشون مجازاتشون کنی؟ این عاقلانه نبود.نزدیکهای عصر بود که همراه سهون وارد سازمان شدن. سهون یه پالتوی بلند مشکی پوشیده بود. دور گردنش رو با شالگردن پوشونده بود که با ورود به ساختمون و احساس گرما از دور گردنش بازش کرد و توی دستش گرفت.
چیزی به پایان سال نمونده بود و طبقه همکف که بخش اصلی ساختمون محسوب میشد از همیشه خالیتر بود. سهون نگاه مرددی به جونگین کرد و پشت سرش به سمت آسانسور رفت.مرد بزرگتر که یک کت پشمی به تن کرده بود از همیشه گرفتهتر بود. ابروهاش درهم کشیده شده بودن. نمیدونست گودی زیرچشمهاش بخاطر دادگاه امروزه یا بخاطر حال برادرش.
چانیول درسته از نظر جسمی کاملا بهبود پیدا کرده بود اما غمگین بود و این رو سهون هم میتونست بفهمه. از طریق جونگین دلیلش رو فهمیده بود و از ته قلبش برای اون خون آشام همیشه شاد ناراحت بود. ندیدن لبخند پهن روی لبهای درشتش باعث میشد که لبخند از روی لبهای اطرافیانش هم پاک بشه. همه میخواستن چان خوشحال باشه و اون الان... حتی به خوشحالی نزدیک هم نبود.
دادگاه در طبقه سیزدهم واقع شده بود و باز شدن آسانسور مساوی بود با ورود به فضای بزرگ و تقریبا... ترسناک محاکمه. ناخوداگاه خندید. فکر نمیکرد هیچ وقت بخاطر عاشق شدن در همچین جایگاهی قرار بگیره. هیچ وقت فکر نمیکرد دنیاش انقدر سیاه باشه. فکر نمیکرد انقدر ابر بدشانسی که زندگیش رو تاریک کرده بزرگ باشه که عاشق شدنش رو جرم تلقی کنه. این ابر حتی قدرت این رو داشت که به عنوان مجازات، براش حکم اعدام صادر کنه.
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...