باورش نمیشد. این تصویر برای واقعی بودن زیادی قشنگ بود. زندگی نمیتونست انقدر قشنگ باشه. زندگی تلخ بود. سیاه بود. این نوری که دوباره از قسمت شکسته پنجره به صورتش تابیده بود نمیتونست واقعی باشه.
دستش رو روی چهره کنارش کشید. هر لحظه منتظر بود صورت قشنگش محو بشه و خون آشام جوان دوباره توی تنهایی اتاقش از خواب بیدار بشه.
صورت سفیدش که بخاطر سرمای هوا خشک شده بود حالا کم کم داشت به لطافت همیشگیش برمیگشت. کیم جونگین زیر انگشتهاش نرمی گلبرگها رو احساس میکرد. انقدر لطیف که نمیتونست دستش رو برای حتی لحظهای عقب بکشه.
موهای پرکالاغیش به سفیدی ابرها تبدیل شده بودن. اونقدر بلند بودن که روی چشمهاش رو بگیرن و باقیموندشون روی بالش پخش بشن.
انگشتش رو با احتیاط در امتداد پلکهاش کشید و روی گونش سوق داد تا به لبهاش برسه. لبهای باریکش که روشنتر از همیشه، وسوسه انگیز بنظر میومدن و پسر جوان به آرومی از بینشون دم میگرفت.
خودش بود. واقعا سهون خودش بود. نور زندگی تاریکش، برگشته بود اما این بار با طول موج متفاوت و با انرژی بیشتر.
ذهنش کلونی از سوال بود. وقتی بیرون در سهون رو دید که زانوهاش رو بغل کرده بود و با چشمهای معصومش بهش خیره شده بود از دنیا متنفر شد. از دنیا بخاطر بیرحمیش متنفر شد چون قلبش ذرهای برای تحمل یک توهم زودگذر آماده نبود. اما اون توهم زود نگذشت. توهم زیباش درحالی که چشمهاش چشمه زلالی از اشک بود پا به خونه گذاشت و برای ساعتها بغلش کرد. محکم توهمش رو در آغوش گرفت طوری که از حل کردنش توی خودش ترسی نداشت. و لحظهای که توهمش با موهای سفید لبهاش رو برای حرف زدن باز کرد جونگین فقط تونست ازش خواهش کنه که هیچی نگه. نمیخواست غیب بشه. ضربان ضعیف قلبش رو شمرد. تمام اون مدتی که در آغوشش بود ضربان قلبش رو شمرد. ریتمش رو به حافظش سپرد و اجازه داد تبدیل به زیباترین موسیقی بشه که تا حالا نواخته شده و جونگین اجازه شنیدنش رو داره. اون خوشبخت بود چون تنها کسی بود که میتونست از این فاصله بهش گوش بده.
وقتی توی آغوشش خوابید و روی تخت گذاشتش هم هر لحظه متتظر بود محو بشه. نمیخواست که محو بشه ولی از دوباره تنها شدنش میترسید. تمام اون دقایق پلک نمیزد که مبادا در فاصله کوتاه بسته شدن پلکهاش، سهون دوباره از پیشش بره. قفسه سینش مثل همیشه آروم بالا و پایین میشد و جونگین رو امیدوارتر میکرد چون برای توهم بودن، خیلی واقعی بود.-باور کن دیگه قرار نیست برم...
صدای آروم و خواب آلودی دوباره نگاه جونگین رو روی صورت پسر کشوند. سفیدی موهاش حالت خاصی رو بهش بخشیده بود. دیگه شبیه پسر بچههای معصوم نبود. البته هنوز هم درخشش پاک توی چشمهاش میتونست دیگران رو کور کنه.
YOU ARE READING
⌞ Eternal Darkness ⌝
FantasyFiction ↬ تاریکی ابدی Couples ↬ Chanbaek, Kaihun Genre ↬ Supernatural, Romance, Angst, Smut NC ↬ +18 Auther ↬ Narcis ••━━━━━━━━━━━━━━•• ✶【 خلاصه داستان 】✶ ❧ Kaihun: کیم جونگین یه خونآشام مقرراتیه که درخواستی برای منبع تغذیه میده...چی میشه اگه پس...